سفیهفرهنگ مترادف و متضادابله، احمق، بله، بیشعور، بیعقل، خل، کانا، کمخرد، کمشعور، کمعقل، کمهوش، کودن، نادان ≠ عاقل
سفیهلغتنامه دهخداسفیه . [ س َ ] (ع ص ) نادان و کم عقل . (غیاث ) (آنندراج ). نادان . ج ، سفهاء. (مهذب الاسماء). بی خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : چکنم گر سفیه را گردن
سفیحلغتنامه دهخداسفیح . [ س َ ] (ع اِ) گلیم گنده . || تیری است از تیرهای قمار که نصیبی ندارد. || جوال . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
صفیحلغتنامه دهخداصفیح . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) آسمان یا آسمان بالائین . (منتهی الارب ). || روی پهناور از هر چیزی . (منتهی الارب ). وجه کل شی ٔ عریض . (اقرب الموارد). || پوست روی . (
صفیهفرهنگ نامها(تلفظ: safiye) (عربی) (مؤنث صفی) ، ← صفی ؛ (در اعلام) دختر اخطب زوجهی رسول اکرم (ص) و نیز نام یکی از عمههای پیامبر (ص).