سفیهلغتنامه دهخداسفیه . [ س َ ] (ع ص ) نادان و کم عقل . (غیاث ) (آنندراج ). نادان . ج ، سفهاء. (مهذب الاسماء). بی خرد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : چکنم گر سفیه را گردن نتوان نرم کردن از داشن . لبیبی .مگر زین ملحدی باشد سفی
سفعلغتنامه دهخداسفع. [ س ُ ] (ع اِ) دانه ٔ حنظل . || دیگدان آهنی یا عام است . || سیاهی که بسرخی زند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سیفهلغتنامه دهخداسیفه .[ ف َ / ف ِ ] (اِ) افزاری است مجلدان و صحافان را که اوراق کتاب بدان بریده صاف و هموار سازند. و سیفه کردن عبارت از همین عمل باشد. (آنندراج ) : چون سیفه به تیغ عشق پنهانی یافت شیرازه به تار اشک حیرانی یافت
شفعلغتنامه دهخداشفع. [ ش َ ] (ع اِ) جفت . خلاف وتر. ج ، اشفاع . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). جفت . (دهار) (ترجمان القرآن ) (از اقرب الموارد). || روز عید اضحی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روز اضحی بسبب داشتن روز همانند و متشابه ، چنانکه به روز عرفه «وت
یوسفیهلغتنامه دهخدایوسفیه . [ س ُ فی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) از بهترین دنانیری است که در روزگار بنی امیه سکه زده شده است و چون یوسف بن عمراز ولاة عراق ، در عهد یزیدبن عبدالملک آن را سکه زده بدین نام خوانده شده است . (از النقود ص 15<
تسفیهلغتنامه دهخداتسفیه . [ ت َ ه ْ ] (ع مص ) سفیه خواندن . (زوزنی ). بی خرد خواندن . (مجمل اللغة). نسبت نادانی کردن به سوی کسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نادان و سفیه خواندن . (آنندراج ). به سفاهت منسوب کردن کسی را. (اقرب الموارد) (از المنجد). || نادان گردانیدن کسی را. (منتهی الارب )