سفته گوشلغتنامه دهخداسفته گوش . [ س ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شخصی را گویند که گوش او سوراخ باشد. (برهان ) : من آن سفته گوشم که خاقان چین ز ناسفتگان کرده بودم گزین . نظامی . || کنایه از فرمان بردار و قبو
سفته گوشفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که گوشش را سوراخ کرده باشند.۲. [مجاز] برده و بنده و کنیز؛ غلام حلقهبهگوش؛ مطیع؛ فرمانبردار: ◻︎ من آن سفتهگوشم که خاقان چین / ز ناسفتگان کرده بودم گزین (نظامی۵: ۹۸۵).
سفته گوشفرهنگ فارسی معین(سُ تَ) (ص مف .) 1 - کسی که گوشش را سوراخ کرده باشند. 2 - کنایه از: برده ، غلام .
شفتهلغتنامه دهخداشفته . [ ش َ / ش ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) چوبی که بدان پنبه را پیش از حلاجی کردن زنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شفتاهنگ و شفش و شفشه شود.
شفتهلغتنامه دهخداشفته . [ ش َ ت َ / ت ِ] (اِ) گلوله ای از ریسمان که بر دوک پیچیده شود. (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). || ابتدای طلوع آفتاب . || هر چیز نازک و لطیف . || تختخواب . (ناظم الاطباء). || تباهی و کرم که در چرم و پوست پدید
شفتهلغتنامه دهخداشفته . [ ش ِ / ش َ ت َ / ت ِ ] (اِ) دوغابی از آهک و خاک و شن و یا سنگریزه که در پیهای عمارت ریزند و روی آن جرزها بنا کنند. گل و لایی که به روی تیرهای عمارت گسترده و بالای آن کاهگل اندود نمایند. (ناظم الاطباء)
شفتهلغتنامه دهخداشفته . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) دیوانه و مجنون و بی عقل . (ناظم الاطباء). مخفف شیفته . (یادداشت مؤلف ) : بر مراد خویشتن گویی همی در دین سخن خویشتن را شفته گشتی تکیه کردی بر هوا. ناصرخسرو
نرم گردنلغتنامه دهخدانرم گردن . [ ن َ گ َ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از مطیع. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرمانبردار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). محکوم . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). رام . (ناظم الاطباء). منقاد. فروتن . خاضع. خاشع. اغید. (یادداشت مؤلف ) :</span
گردنلغتنامه دهخداگردن . [ گ َ دَ ] (اِ) پهلوی گرتن ، کردی گردن ، افغانی وبلوچی گردن ، وخی و شغنی گردهن و سریکلی گردهان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جید و عنق خوانند. (برهان ). ج ، گردنها. رَقَبَه . مَطنَب . عَطَل . (منتهی الارب ). یال . (فرهنگ اسدی ). مَراد. (منتهی الار
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان گهوشه (صدا)، کردی گوه ، ا
حلقةلغتنامه دهخداحلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) : در حلقه ٔ ما ز راه افسوس گه رقص کند گ
سفتهلغتنامه دهخداسفته . [ س َ ت َ / ت ِ ] (اِ) معرب آن سفتج . ج ، سفاتج . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آن است که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر بازدهد. (برهان ). مالی باشد که بشهری یا بجایی کسی را دهند و به جایی دیگر بازست
سفتهلغتنامه دهخداسفته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ص ) هرچیز غلیظ و سطبر. (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ). هرچیز سطبر و محکم . (غیاث ). || جامه ٔ هنگفت و گنده و سطبر. (برهان ). جامه ٔ سطبر. (رشیدی ).
سفتهلغتنامه دهخداسفته . [ س ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) معرب آن سفتجة (تفس ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).هرچیز سوراخ کرده همچو مروارید سفته و لعل سفته و مانند آن . (برهان ) (از آنندراج ) (رشیدی ) : یکی سفته و دیگری نیم سفت یکی آنکه
سفتهفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) ورقۀ چاپشدهای که بدهکار مبلغ بدهی خود و موعد پرداخت آن را مینویسد و به بستانکار میدهد و بستانکار میتواند دریافت وجه آن را به شخص دیگر یا به بانک واگذار کند؛ فته طلب.۲. چیزی که کسی از دیگری به رسم عاریت یا قرض بگیرد که در شهر دیگر یا مدتی دیگر پس بدهد.
دره سفتهلغتنامه دهخدادره سفته . [ دَرْ رَ س ِ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری دیواندره و 6هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ سن
سفتهلغتنامه دهخداسفته . [ س َ ت َ / ت ِ ] (اِ) معرب آن سفتج . ج ، سفاتج . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آن است که چیزی از کسی بطریق عاریت یا قرض یا در عوض چیزی بگیرد تا در شهر دیگر بازدهد. (برهان ). مالی باشد که بشهری یا بجایی کسی را دهند و به جایی دیگر بازست
سفتهلغتنامه دهخداسفته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ص ) هرچیز غلیظ و سطبر. (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ). هرچیز سطبر و محکم . (غیاث ). || جامه ٔ هنگفت و گنده و سطبر. (برهان ). جامه ٔ سطبر. (رشیدی ).
سفتهلغتنامه دهخداسفته . [ س ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) معرب آن سفتجة (تفس ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).هرچیز سوراخ کرده همچو مروارید سفته و لعل سفته و مانند آن . (برهان ) (از آنندراج ) (رشیدی ) : یکی سفته و دیگری نیم سفت یکی آنکه
گوهر سفتهلغتنامه دهخداگوهر سفته . [ گ َ / گُو هََ رِ س ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی )گوهر سوراخ شده . دُر سفته . رجوع به گوهر سفتن شود.