لغتنامه دهخدا
سرشک . [ س ِ رِ ] (اِ) اوستا «سرسکا» (تگرگ ). سرشک فارسی شاید از پارتی «سرسک » (قطره ) باشد. در پهلوی «سریشک » (قطره ). «زرشک و سرشک ، انبرباریس بود». (لغت فرس ص 306). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اشک چشم . (برهان ) (آنندراج ). آب چشم که آن