سخيفدیکشنری عربی به فارسیپوچ , ناپسند , ياوه , مزخرف , بي معني , نامعقول , عبث , مضحک , خنده اور , چرند , نادان , ابله , سبک مغز , احمقانه
سخفلغتنامه دهخداسخف . [ س َ / س ُ ] (ع اِمص ) تنگی زندگانی و لاغری از گرسنگی . (منتهی الارب ). رقةالعیش . (اقرب الموارد). || سبکی عقل . (منتهی الارب ).
سخفلغتنامه دهخداسخف . [ س ُ ] (ع اِمص ) سبکی عقل ، خاصه . (منتهی الارب ). ضعف عقل . (اقرب الموارد). رجوع به سخافة شود.
سخیفلغتنامه دهخداسخیف . [ س َ ](ع ص ) مرد کم عقل و سبک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد تنک خرد. (مهذب الاسماء) : اعیان درگاه رااین حدیث سخیف نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).سخیف عقل گمان برد کو همی گویدخدای ما به جهان در زن و
سخیفةلغتنامه دهخداسخیفة. [ س َ ف َ] (ع ص ) تأنیث سخیف . کم بافت . شل : و یسد فمه بخرتة سخیفة. (ابن البیطار). رجوع به سخیف شود.