سحرآگندلغتنامه دهخداسحرآگند. [ س ِ گ َ ] (ن مف مرکب )پر از سحر. || جادوگر. ساحر : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآگند.رودکی .
مشک آگینلغتنامه دهخدامشک آگین . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) انباشته و آگنده و اندوده به مشک : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآگند. رودکی .تولاله دیدی شمشادپوش و سنبل تاج <b
نشانلغتنامه دهخدانشان . [ ن ِ ] (اِ) پهلوی : نیش (در کلمه ٔ مرکب ِ: مَرْوْ-نیش ، به معنی نگهبان مرغان )، از: نیَش ، از: نی اَش .در اوراق مانوی ِ تورفان : نیشند = نیه شاند (خواهنددید)، یهودی -فارسی : نی شیدن ، و در لهجه ها: نیش (نگاه کردن )، ایرانی میانه : نیشان ، فارسی : نشان ، ارمنی عاریتی و