سبنکلغتنامه دهخداسبنک . [ س َ ب َ ] (اِخ ) جد ابوالقاسم عمربن محمد. او و نبیره ٔ او محمدبن اسماعیل بن عمر هر دو محدث اند و هر دو معروف به ابن سبنک . (منتهی الارب ).
شبنکلغتنامه دهخداشبنک . [ ش َ ن َ ] (اِ) نوعی از بازی باشد و آن چنان است که بر یک پای بجهند و لگد بر پشت و پهلوی هم زنند. (برهان ).
چسبناکstickyواژههای مصوب فرهنگستانویژگی مادۀ غذاییای که در هنگام جویدن به کام دهان و دندانها میچسبد
چسبناکدیکشنری فارسی به انگلیسیclammy, adhesive, agglutinative, gluey, limy, mucilaginous, sticker, sticky, tacky, viscid, viscous