زرسانلغتنامه دهخدازرسان . [ زَ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) زرمانند. || ریزه و پاره ٔ زر. || گلابتون و رشته ٔ زر و تار زر. (ناظم الاطباء).
جراشانلغتنامه دهخداجراشان . [ ] (اِخ ) شهری است به اسبزار در خراسان ، جایی بانعمت است و مردمان او خوارج اند و جنگی . (حدود العالم ).
گران سنگلغتنامه دهخداگران سنگ . [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) وزین . سنگین . ثقیل : چو آن چامه بشنید بهرام گوربخورد آن گران سنگ جام بلور. فردوسی .ای هوا یافته از طبع لطیف تو مثال ای زمین یافته از حلم گران سنگ تو سنگ . <p class="author"