زیبارلغتنامه دهخدازیبار. (اِخ ) قضایی است در عراق عرب ، لواء اربل که 15990 تن سکنه دارد و آن شامل دو ناحیه است : بارزان و مزوری بالا. (فرهنگ فارسی معین ).
زیبارلغتنامه دهخدازیبار. (ع اِ) ثفل روغن زیتون ، پس از آنکه آنرا در ظرف مسی آنقدر بجوشانند تا غلیظ شود و سپس بفشارند. مسکن درد مفاصل و نقرس و استسقا است ... (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 189). به این معنی در تحفه زیناد آمده است . رجوع به زیناد شود.
زبارلغتنامه دهخدازبار. [ زَب ْ با ] (اِخ ) جد محمدبن زباد کلبی و او را زبور نیز گویند. (تاج العروس ). رجوع به انساب سمعانی ذیل زبّاری شود.
زبایرلغتنامه دهخدازبایر. [ زَ ی ِ ] (اِخ ) مجموعه ٔ جزایری است در بحر احمر، در 15 درجه ٔ عرض شمالی و 42 درجه ٔ طول شرقی . بزرگترین جزایر این مجموعة الجزایر جزیره ٔ زبیر است که بیشتر مایل به شرق است . طول این جزیره از شمال به ج
جبارلغتنامه دهخداجبار. [ ] (اِخ ) کودک زمین . (سفر پیداش 10:8 و 9) قصد ازستمکاران و جورپیشه گان و بزه کاران و درازقدان و پهلوانان باشد. جباران قبل از طوفان . (سفر پیدایش <span class="hl" dir=
زیبارخلغتنامه دهخدازیبارخ . [ رُ ] (ص مرکب ) زیباروی . (از فهرست ولف ). جمیل . نکوروی : سمن بوی وزیبارخ و ماهروی چو خورشید دیدار و چون مشک بوی . فردوسی .برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان . ف
زیبارولغتنامه دهخدازیبارو. (ص مرکب ) زیباروی . خوشروی و خوب صورت . (ناظم الاطباء). خوبروی . (آنندراج ) : زیبارویی بدین نکویی و آنگاه بدین برهنه رویی . نظامی .مهر آن دختران زیباروی در دلش جای کرد موی بموی . ن
زیباروشلغتنامه دهخدازیباروش . [رَ وِ ] (ص مرکب ) نیکورفتار. خوشرفتار : از درونسو آشنا و از برون بیگانه وش اینچنین زیباروش کم می بود اندر جهان .(انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سازمان ص 43).
زیبارخلغتنامه دهخدازیبارخ . [ رُ ] (ص مرکب ) زیباروی . (از فهرست ولف ). جمیل . نکوروی : سمن بوی وزیبارخ و ماهروی چو خورشید دیدار و چون مشک بوی . فردوسی .برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان . ف
زیبارولغتنامه دهخدازیبارو. (ص مرکب ) زیباروی . خوشروی و خوب صورت . (ناظم الاطباء). خوبروی . (آنندراج ) : زیبارویی بدین نکویی و آنگاه بدین برهنه رویی . نظامی .مهر آن دختران زیباروی در دلش جای کرد موی بموی . ن
زیباروشلغتنامه دهخدازیباروش . [رَ وِ ] (ص مرکب ) نیکورفتار. خوشرفتار : از درونسو آشنا و از برون بیگانه وش اینچنین زیباروش کم می بود اندر جهان .(انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سازمان ص 43).