زهولغتنامه دهخدازهو. [ زَ ] (اِ) چرک گوش را گویند. (برهان ) (آنندراج ). چرک گوش و سملاخ . (ناظم الاطباء).
زهولغتنامه دهخدازهو. [ زَهَْ وْ ] (ع مص ) سبک و سهل داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استخفاف نمودن کسی را و خوارشمردن او را. (ناظم الاط
زهولغتنامه دهخدازهو. [ زَهَْ وْ / زُهَْ وْ ] (ع اِ) زردی غوره ٔ خرما. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی دوم ماده ٔ قبل شود.
زهولغتنامه دهخدازهو. [ زِ ] (ص نسبی ) زاهو. از: «زه »، بمعنی زادن + «و»، بمعنی دارا و صاحب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ضحولغتنامه دهخداضحو. [ ض َح ْوْ ] (ع اِ) نیم چاشت . (منتهی الارب ). چاشتگاه . هنگام چاشت . (منتخب اللغات ).
ضحولغتنامه دهخداضحو. [ ض َح ْوْ ] (ع مص ) ضُحوّ. ضُحی ّ. بیرون آمدن در آفتاب . و منه الحدیث : رای محرماً قد استظل فقال اضح ؛ یعنی بیرون شو در آفتاب . || آشکار گردیدن راه . || م
زَهُوقاًفرهنگ واژگان قرآنهلاکت وبطلان(کلمه زهوق به معناي خروج به سختي ، و اصل آن بطوري که گفتهاند به معناي بيرون آمدن جان و مردن است )
زَهُوقاًفرهنگ واژگان قرآنهلاکت وبطلان(کلمه زهوق به معناي خروج به سختي ، و اصل آن بطوري که گفتهاند به معناي بيرون آمدن جان و مردن است )
زهوطةلغتنامه دهخدازهوطة. [ زَ طَ / زَهَْ وَ طَ ] (ع مص ) کلان لقمه خوردن . || (اِمص ) کلانی لقمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زهوفلغتنامه دهخدازهوف . [ زُ ] (ع مص ) خوار و حقیر گردیدن . || قریب به مرگ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دروغ آوردن . (منتهی الارب ) (آنند
زهوارلغتنامه دهخدازهوار. [ زِهَْ ] (اِ مرکب ) حاشیه ای که از چوب به الوار و جز آن دهند تا آجر را بدان پیوندند در طاق زدن و جز آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لبه . حاشیه . کناره
زهورلغتنامه دهخدازهور. [زُ ] (ع مص ) روشن گردیدن چراغ . || درخشیدن قمر. || درخشیدن رخسار و روشن گردیدن آتش و بالا گرفتن آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب