زهولغتنامه دهخدازهو. [ زَ ] (اِ) چرک گوش را گویند. (برهان ) (آنندراج ). چرک گوش و سملاخ . (ناظم الاطباء).
زهولغتنامه دهخدازهو. [ زَهَْ وْ ] (ع مص ) سبک و سهل داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). استخفاف نمودن کسی را و خوارشمردن او را. (ناظم الاطباء). || جنبانیدن باد، گیاه ترشده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || وزیدن باد. |
زهولغتنامه دهخدازهو. [ زَهَْ وْ / زُهَْ وْ ] (ع اِ) زردی غوره ٔ خرما. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی دوم ماده ٔ قبل شود.
زهولغتنامه دهخدازهو. [ زِ ] (ص نسبی ) زاهو. از: «زه »، بمعنی زادن + «و»، بمعنی دارا و صاحب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
انبار با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere storage, CA 1واژههای مصوب فرهنگستانانبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقاً مهار شده است
زعولغتنامه دهخدازعو. [ زَع ْوْ ] (ع مص ) عدل نمودن . داوری کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
جعولغتنامه دهخداجعو. [ ج َع ْوْ ] (ع اِ) توده ٔ پشک گوسفند و شتر و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گل . خاک به آب سرشته . طین . || کون . دبر. مقعد. (از اقرب الموارد). جعب . || (مص ) خم شدن بیشرمانه و از روی بی ادبی . (دزی ).
جحولغتنامه دهخداجحو. [ ج َح ْوْ ] (ع مص ) رفتن و گام زدن . || مقیم شدن . (از منتهی الارب ) (قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد). || از بیخ برکندن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (شرح قاموس ). || مستأصل کردن . (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). هلاک کردن . (از شرح قاموس ). به معنی اجتحاء و مقل
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع ص ، اِ) لشکر رونده بسوی دشمن و جهاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لشکری است که میروند بسوی دشمن . (ترجمه ٔ قاموس ) (از اساس البلاغة). لشکری را که بسوی دشمن رود زحف خوانند و از مصدر اراده ٔ اسم کنند، از آنرو که حرکت سنگین و آهسته ٔ لشکر گران بخزیدن
زهوطةلغتنامه دهخدازهوطة. [ زَ طَ / زَهَْ وَ طَ ] (ع مص ) کلان لقمه خوردن . || (اِمص ) کلانی لقمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زهوفلغتنامه دهخدازهوف . [ زُ ] (ع مص ) خوار و حقیر گردیدن . || قریب به مرگ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دروغ آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دروغ گفتن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هلاک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از ا
زهوارلغتنامه دهخدازهوار. [ زِهَْ ] (اِ مرکب ) حاشیه ای که از چوب به الوار و جز آن دهند تا آجر را بدان پیوندند در طاق زدن و جز آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لبه . حاشیه . کناره . زوار. (فرهنگ فارسی معین ).- زهواردررفته ؛ سخت پیر یا سخت ضعیف . سخت بیکاره و ناتوان :
زهورلغتنامه دهخدازهور. [زُ ] (ع مص ) روشن گردیدن چراغ . || درخشیدن قمر. || درخشیدن رخسار و روشن گردیدن آتش و بالا گرفتن آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قوی و بسیار گردیدن : زهرت بک ناری ؛ کقولک وریت بک زنادی ؛ یعنی قوت گرفت بتو آتش من و بسیار گردید. (ناظ
زهوقلغتنامه دهخدازهوق . [ زَ ] (ع ص ) باطل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ناچیز : و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زَهوقاً. (قرآن 81/17). || هلاک شونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از
شنخفةلغتنامه دهخداشنخفة. [ ش َ خ َ ف َ ] (ع اِمص ) کِبر و نخوت . (از منتهی الارب ). یقال : فیه شنخفة؛ ای کبر و زهو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
سملاخلغتنامه دهخداسملاخ . [ س ِ ] (ع اِ) ریم گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریم گوش که بفارسی زهو گویند. (ناظم الاطباء). || سوراخ گوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کبر نمودنلغتنامه دهخداکبر نمودن . [ ک ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کبر کردن . زهو.(تاج المصادربیهقی ). کبر آوردن . کبر فروختن . تکبر کردن . باد کردن . رجوع به کبر کردن و کبر آوردن شود.
عظموتلغتنامه دهخداعظموت . [ ع َ ظَ] (ع اِمص ) بزرگی و خودنمائی و ناز و گردن کشی و بزرگ منشی و نخوت . (منتهی الارب ). کبر و نخوت و زهو، و واوو تاء آن زائد است مبالغه را. (از اقرب الموارد).
زهوطةلغتنامه دهخدازهوطة. [ زَ طَ / زَهَْ وَ طَ ] (ع مص ) کلان لقمه خوردن . || (اِمص ) کلانی لقمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زهوفلغتنامه دهخدازهوف . [ زُ ] (ع مص ) خوار و حقیر گردیدن . || قریب به مرگ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دروغ آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دروغ گفتن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هلاک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از ا
زهوارلغتنامه دهخدازهوار. [ زِهَْ ] (اِ مرکب ) حاشیه ای که از چوب به الوار و جز آن دهند تا آجر را بدان پیوندند در طاق زدن و جز آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لبه . حاشیه . کناره . زوار. (فرهنگ فارسی معین ).- زهواردررفته ؛ سخت پیر یا سخت ضعیف . سخت بیکاره و ناتوان :
زهورلغتنامه دهخدازهور. [زُ ] (ع مص ) روشن گردیدن چراغ . || درخشیدن قمر. || درخشیدن رخسار و روشن گردیدن آتش و بالا گرفتن آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قوی و بسیار گردیدن : زهرت بک ناری ؛ کقولک وریت بک زنادی ؛ یعنی قوت گرفت بتو آتش من و بسیار گردید. (ناظ
زهوقلغتنامه دهخدازهوق . [ زَ ] (ع ص ) باطل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ناچیز : و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زَهوقاً. (قرآن 81/17). || هلاک شونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از
مزهولغتنامه دهخدامزهو. [ م َ هَُ وو ] (ع ص ) مرد متکبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
انزهولغتنامه دهخداانزهو. [ اِ زَ ه ْ وْ ] (ع ص ) رجل انزهو؛ مرد متکبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).