زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع اِمص ، اِ) لغزش . اسم است زلیل را. زلیلی مثله ُ. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ) : چون آدمی شدی چو فرشته نیامدی تن پاک
زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع مص ) بلغزیدن . (زوزنی ). بلغزیدن و سهو افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن قدم . (دهار). لغزیدن در گل یا در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الا
زللفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ادبی) در عروض، اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند.۲. [قدیمی] لغزیدن و افتادن.۳. [قدیمی] از حق و صواب منحرفگشتن.۴. [
ضللدیکشنری عربی به فارسیراهنمايي غلط کردن , گمراه کردن , بد راهنمايي کردن , اطلا ع غير صحيح دادن , باشتباه انداختن , فريب دادن
ضلللغتنامه دهخداضلل . [ ض َ ل َ ] (ع مص ) گمراه شدن . گمراهی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). گمرهی . ضلال . || (اِ) آب جاری زیر سنگ کلان که آفتاب آن را نرسد. (منتهی الارب ).
يُزْلِقُونَکَفرهنگ واژگان قرآنتورا بلغزانند - تورا بيندازند - تو را بکشند (کلمه زلق به معناي زلل و لغزش است ، و ازلاق به معناي ازلال ، يعني صرع است ، و کنايه است از کشتن و هلاک کردن . و معنا
زلیلیلغتنامه دهخدازلیلی . [ زِل ْ لی لا ] (ع اِ) زلل . (منتهی الارب ). رجوع به زلل در همین لغت نامه شود.
پای لغزلغتنامه دهخداپای لغز. [ ل َ ] (اِ مرکب ) عثرت . زلت . زلل . گناه . جرم . خطا. (برهان ) : شه از پند آن پیر پالوده مغزهراسان شد از کار آن پای لغز.نظامی .
لغزشلغتنامه دهخدالغزش . [ ل َ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از لغزیدن . عمل لغزیدن . تغییر محل جسمی بر روی جسم دیگر به نحوی که نغلطد و نچرخد. مزلت . زلل . زلت . عَثرت . هفوة. خطا. زلق .