زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع اِمص ، اِ) لغزش . اسم است زلیل را. زلیلی مثله ُ. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ) : چون آدمی شدی چو فرشته نیامدی تن پاک گشته از علل و نامه از زلل . سوزنی .در زیر بار جرم و ز
زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع مص ) بلغزیدن . (زوزنی ). بلغزیدن و سهو افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن قدم . (دهار). لغزیدن در گل یا در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سبک سرین گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زَل َّ زَلاّ ً و زللاً وزلولاً و زلیلاً
زللفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند.۲. [قدیمی] لغزیدن و افتادن.۳. [قدیمی] از حق و صواب منحرفگشتن.۴. [قدیمی] لغزش؛ خطا.۵. [قدیمی] کمی؛ نقصان.
زلیللغتنامه دهخدازلیل . [ زَ ] (اِ) آواز صدای گلو را گویند. (برهان ). آواز گلو. (فرهنگ جهانگیری ). آواز و صدایی که از گلو برآید. (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز و صدای گلو. فواق . آروغ . (ناظم الاطباء).
زلیللغتنامه دهخدازلیل . [ زَ ] (ع اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) آب شیرین خوشگوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب صاف سرد و گوارا و عذب و زودگذرنده از حلق . (ناظم الاطباء).
زلیللغتنامه دهخدازلیل . [ زَ ] (ع مص ) بلغزیدن قدم . (تاج المصادر بیهقی ). بلغزیدن . (زوزنی ). لغزیدن . (ترجمان القرآن ). لغزیدن در گل یا در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ). زل زلا و زلیلا. رجوع به زل شود. (ناظم الاطباء). || شتاب رفتن و دویدن . || از جایی به جایی شدن . (منتهی الارب ). رجوع به
جلللغتنامه دهخداجلل . [ ج َ ل َ ] (ع ص ، اِ) کاربزرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : و لئن عفوت لاعفون جللاو لئن سطوت ُ لموهن عظمی . ؟ (از اقرب الموارد). || کار آسان و این کلمه از اضداد است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب )
زلیلیلغتنامه دهخدازلیلی . [ زِل ْ لی لا ] (ع اِ) زلل . (منتهی الارب ). رجوع به زلل در همین لغت نامه شود.
زلیلیلغتنامه دهخدازلیلی . [ زِل ْ لی لا ] (ع مص ) از مصدر زل ، لغزیدن پای در گل یا در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ). زل و زلا و زلیلاء و زلیلی . رجوع به زل شود. (ناظم الاطباء). در زلل گذشت . (آنندراج ). رجوع به زل ، زلل و ماده ٔ قبل شود.
پا دررفتنلغتنامه دهخداپا دررفتن . [ دَرْ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پا دررفتن کسی را؛ سکندری خوردن . شکوخیدن . لغزیدن . زَل ّ. عَثر. عِثار. عَثیر. زَلل . زُلول . مَزلة. || ورشکست شدن .
پای لغزلغتنامه دهخداپای لغز. [ ل َ ] (اِ مرکب ) عثرت . زلت . زلل . گناه . جرم . خطا. (برهان ) : شه از پند آن پیر پالوده مغزهراسان شد از کار آن پای لغز.نظامی .
مزلللغتنامه دهخدامزلل . [ م ُ زَل ْ ل ِ ] (ع ص ) مرد بسیاراحسان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).