لغتنامه دهخدا
زبعراة. [ زِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث زبعری . زن بدخو. (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || زبعراة؛ زن پرموی . (تاج العروس ). مؤنث زبعری ؛ آنکه بر روی و ابروان و اطراف دهان موی فراوان داشته باشد. (از متن اللغه ). || زن درشت . (منتهی الارب ) (اقر