روستاقلغتنامه دهخداروستاق . (معرب ، اِ) معرب روستا : و تمامت شهر و روستاق روی بدو نهادند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به روستا و رستاق شود.
هاسترلغتنامه دهخداهاستر. [ ] (اِخ ) از دیه های روستاق کوزدر واقع در قم بوده است . نام آن در تاریخ قم مؤلف به سال 378 هَ . ق . آمده . (تاریخ قم ص 141).
پیچاک محلهلغتنامه دهخداپیچاک محله . [ م َح َل ْ ل َ ] (اِخ ) موضعی به استرآباد روستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 79 و 127 و 128 بخش انگلیسی ).
کرنهلغتنامه دهخداکرنه . [ ک َ ن َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از روستاق بدخشان و در آنجا امرود و ناشپاتی بغایت خوب می شود. (برهان ) (آنندراج ). قریه ای از روستای بدخشان که امرود خوب در آن عمل آید. (ناظم الاطباء).
قانتلغتنامه دهخداقانت . [ ] (اِخ ) یکی از سیزده اقلیمی است که در حوالی قرطبه است . (الحلل السندسیه چ 1 ج 1 ص 268). و مراد از اقلیم روستا (روستاق ) است . (حلل السندسیه ج <span class="hl" dir="
رزداقلغتنامه دهخدارزداق . [ رُ ] (معرب ، اِ) معرب روستا. (ازمنتهی الارب ). روستا. رستاق . ج ، رزادیق . رستاق . رزتاق . معرب روستا. (ناظم الاطباء) (از المعرب جوالیقی ص 375) (دهار). روستاق . و رجوع به مترادفات کلمه شود.