رمقلغتنامه دهخدارمق . [ رَ م َ ] (معرب ، اِ) رمه ٔ گوسپندان . ج ، رماق و آن معرب رمه است . (از منتهی الارب ). گله ای از گوسفند و آن معرب رمه ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد).
رمقلغتنامه دهخدارمق . [ رُ م ُ ] (ع ص ، اِ) درویشان که روزگار را به اندک معیشت گذارند.ج ِ رامِق و رَموق . (منتهی الارب ). فقیرانی که به اندک مایه از معیشت اکتفاء کنند. (از اقرب
رمغلغتنامه دهخدارمغ. [ رَ ] (ع مص ) همچون انبان مالیدن چیزی را به دست . (از منتهی الارب ). مالیدن به دست چیزی را مانند ادیم . (از اقرب الموارد).
رمقةلغتنامه دهخدارمقة. [ رُ ق َ ] (ع اِ) اندک از قوت که جان را نگاه دارد. آنچه بدان روز گذارند. و گویند: ما فی عیشه الا رمقة؛ ای بُلْغة. (منتهی الارب ). اندک مایه از معیشت که بد
رمقانلغتنامه دهخدارمقان . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهمره سرخی از بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 70هزارگزی جنوب باختر شیراز و 34هزارگزی راه فرعی شیراز به سیاخ . ناحیه ای
رمقیلغتنامه دهخدارمقی . [ رَ م َ ] (اِخ ) شعیب بن ابی شعیب به این نسبت اشتهار دارد و وی از ابی المغیرة عبدالقدوس بن الحجاج روایت کند.(از انساب سمعانی ص 259). و رجوع به همان برگ