رعناییلغتنامه دهخدارعنایی . [ رَ ] (حامص ) رعنائی . زیبایی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). حسن وجمال و دلربایی . (ناظم الاطباء) : آمدنداز کشی و رعنایی با هزاران هزار زیبایی . نظامی .تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و رعنای
رعناییفرهنگ فارسی معین(رَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - خودآرایی . 2 - خودبینی . 3 - خوش قامتی ، زیبایی .
بارانشوییrainout/ rain-outواژههای مصوب فرهنگستانزدوده شدن مواد زاید از هوا در پی بارش باران یا برف
رعناءلغتنامه دهخدارعناء. [ رَ ] (اِخ ) لقب شهر بصره . (یادداشت مؤلف ). نام بصره . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام بصرة، سمیت به تشبیهاً برعن الجبل . (منتهی الارب ).
رعناءلغتنامه دهخدارعناء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) رعنا. مؤنث ارعن ؛ زن گول و سست . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (از دهار)(از منتهی الارب ). رجوع به رَعنا شود. || نوعی از انگور. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
سمکلغتنامه دهخداسمک .[ س َ م ُ ] (اِ) رعنا و رعنایی که بی عقل و بی عقلی و بی هنری باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). رعنایی . بی عقلی . بی هنری . مرادف سبک . (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).
قنجهلغتنامه دهخداقنجه . [ ق َ ج َ ] (اِ) رعنایی و غنج یعنی ناز بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (شعوری ) : نه لبسی نکو و نه مال و نه جاه پس این قنجه کردن ز بهر چراست . خفاف (از فرهنگ اسدی ).و بگمان من این کلمه یا غنجه با غین معجمه بوده و
هویدفرهنگ فارسی عمید۱. جهاز شتر: ◻︎ تو هنوز از راه رعنایی زبهر لاشهای / گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار (سنائی۲: ۱۳۰).۲. تکۀ نمد که گرداگرد کوهان شتر میگذارند؛ نمدزین.