پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
تلسکوپ پرتوایکسX-ray telescope, X-ray multi-mirror telescopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای آشکارسازی پرتوهای ایکس
أثْني عَليدیکشنری عربی به فارسیرا ستود , را ستايش کرد , را تحسين نمود , تعريف از , را تجليل کرد , را تحسين برانگيز دانست
رالغتنامه دهخدارا. (اِ) بینش : شخص روشن را؛ یعنی شخص بصیر و دانا. وزرای نیک را؛ یعنی وزرای خردمند دانا. (ناظم الاطباء). رجوع به رای شود.
رالغتنامه دهخدارا. (ح ) در زبان فارسی آن را «علامت مفعول صریح » دانسته اند. در نهج الادب چنین آمده است : «برای معانی گوناگون آید اول «را»ی علامت مفعول که برای اظهار مفعولیت ماقبل خود آید؛ چنانکه در این قول :«زید بکر را زد.» و صاحب غیاث اللغات و سایر فرهنگهای پارسی نیز از آن به «علامت مفعول
رافرهنگ فارسی عمید۱. علامت مفعول صریح (بیواسطه) که بیشتر با مفعول میآید و کلمۀ پیش از خود را به حالت مفعولی درمیآورد: فریدون جمشید را زد، کتاب را خرید.۲. (حرف اضافه) [قدیمی] برایِ؛ بهرِ؛ ازجهتِ؛ ازپیِ: ◻︎ ز مادر همه مرگ را زادهایم / برآنیم گردن وُرا دادهایم (فردوسی: ۱/۳۱۸).۳. (حرف اضافه) [قدیمی] مالِ،
رافرهنگ فارسی معین[ په . ] (حر.) 1 - نشانة مفعول صریح یا بی واسطه (مستقیم ): خانه را خریدم ، کتاب را دادم . 2 - اختصاص را رساند به معنی برای : منت خدای را. 3 - دربارة ، در حق : و آن آنچنان بود که ایشان موسی را گفتند پیس است . 4 - برای اعتراض و تمسخر یا تنبیه بعد از اسم و در جملة بی فعل می آید: آقا را!
دامارالغتنامه دهخدادامارا. (اِخ ) نام قومی ساکن ساحل غربی آفریقای جنوبی . میان 19 و 22 درجه عرض جنوبی . (از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به داماراس شود.
دانش آرالغتنامه دهخدادانش آرا. [ ن ِ ] (نف مرکب ) دانش آرای . دانش پیرا. (آنندراج ).آراینده ٔ دانش . زینت دهنده ٔ فضل و دانش : ردی دانش آرای یزدان پرست زمین حلم و دریادل و راددست .اسدی .
دانشسرالغتنامه دهخدادانشسرا. [ ن ِ س َ ] (اِ مرکب ) سرای دانش . خانه ٔ دانش . خانه ٔ علم . سرای علم . آنجا که خانه و محل علم و معرفت و دانش بود. || در اصطلاح ، آموزشگاهی که خاص تعلیم و تربیت دبیر وآموزگارست . و این کلمه بجای کلمه ٔ دارالمعلمین برگزیده شده است . و مراتب آن دو باشد: مقدماتی و عالی