ذات الحلقلغتنامه دهخداذات الحلق . [ تُل ْ ح ِ ل َ ] (ع اِ مرکب ) حلقه های متداخله ای است که علمای هیئات کواکب را بدان رصد کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ). مجموع حلقه های بسیاری است فلزین یا چوبین یا از مُقوا که آسمان و حرکات کواکب را نماید و در مرکز حلقه ها کره ای خرد که نماینده ٔ زمین است . اصطرلا
حدوث ذاتیلغتنامه دهخداحدوث ذاتی . [ ح ُ ث ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیاز به دیگری داشتن . الحاجة الی الغیر. (تعریفات جرجانی در کلمه ٔ حادث ). در مقابل حدوث زمانی . هو کون الشی ٔ مفتقراً فی وجوده الی الغیر. (تعریفات جرجانی ص 56).
دایتیلغتنامه دهخدادایتی . (اِخ ) (رود) نام رودی به آریاویج . صورت اوستائی نام رودی که امروزه به جیحون یا آمویه و یا وهرود و یا به رود و یا آمودریاموسوم است . دایتیک . رجوع به مزدیسنا ج 1 ص 50 شود.
اصطرلاب ذات الحلقلغتنامه دهخدااصطرلاب ذات الحلق . [ اُ طُ ب ِ تُل ْ ح ِ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اصطرلاب الکری . نوعی از اصطرلاب است . رجوع به ذات الحلق و اصطرلاب الکری و اسطرلاب شود.
ذوات الحلقلغتنامه دهخداذوات الحلق . [ ذَ تُل ْ ح ِ ل َ ] (ع اِ مرکب ) ج ِ ذات الحلق . رجوع به ذات الحلق و اصطرلاب الکری شود.
اصطرلاب کریلغتنامه دهخدااصطرلاب کری . [ اُ طُ ب ِ ک َ را ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصطرلاب الکری . یکی از اقسام اصطرلاب است . (مفاتیح خوارزمی ). ذات الحلق . رجوع به ذات الحلق و اسطرلاب شود.
ابن خلف المروالروذی الفزاریلغتنامه دهخداابن خلف المروالروذی الفزاری . [ اِ ن ُ خ َ ل َ فِل ْ م َ وُرْ رو ذی یِل ْ ف َ ] (اِخ ) یکی از منجمین و از صُنّاع آلات فلکی . آنگاه که مأمون خلیفه درصدد رصد برآمد بمروروذی مراجعه کرد و او ذات الحلق رابساخت و همچنین اسطرلاب را و ذات الحلق ساخته ٔ او را بعینها، ابن الندیم در شه
ذات الشعاعلغتنامه دهخداذات الشعاع . [ تُش ْ ش ُ ](ع اِ مرکب ) یکی از آلات رصد است : و آلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلابهای تام و نصفی و ذات الشعاع که موجود بود برگرفتم . (از نسخه ای از جهانگشای جوینی ). ذات المطرقین
اسطرلاب تاملغتنامه دهخدااسطرلاب تام . [ اُ طُ ب ِ تام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسطرلابی که تمام مقنطرات را از یک تا نود دارا باشد. (التفهیم ص 297 ح ) : و آلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلاب های تام و نصفی ... که موجود بود برگرفتم . (جه
ذاتلغتنامه دهخداذات . (ع اِ) تأنیث ذو. صاحب . مالک . دارا. خداوند. و تثنیه ٔ آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال . || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی ٔ و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار جمیع صفات واحد گویند و هس
ذاتفرهنگ فارسی معین[ ع . ] 1 - (پش .) پیشوندی است به معنای صاحب ، دارنده . مؤنثِ «ذو». 2 - (اِ.) حقیقت هر چیز.3 - فطرت ، جبلت . ~4 - جسم . 5 - جوهر، گوهر.
خوش ذاتلغتنامه دهخداخوش ذات . [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص مرکب ) خوش فطرت . خوش جبلت . مقابل بدذات . پاک گهر.
محاذاتلغتنامه دهخدامحاذات .[ م ُ ] (ع اِمص ) محاذاة. موازات . رویارویی . روبرویی . مقابل . برابر. روبرو. مقابله . (زوزنی ). رویاروی . روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایلک باحشر خویش به محاذات او نزول کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298)
ذوربذاتلغتنامه دهخداذوربذات . [ رَ ب َ ] (ع ص مرکب ) صاحب تاج العروس گوید: و فی الاساس ، و من المجاز فلان ذوربذات ، اذا کان کثیر السقط فی کلامه . (تاج العروس ) و نیز در «المرباز» گوید: المهزار المکثار ذوالربذات کالربذانی محرّکةً. نقله الصاغانی عن الفراء. (تاج العروس ).
لذاتلغتنامه دهخدالذات . [ ل َذْ ذا ] (ع اِ)ج ِ لذّت . (منتهی الارب ): اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد [شخص ] به منزلت درویشی باشد از لذّات دنیامحروم . (کلیله و دمنه ) آنگاه نفس خویش را میان چهارگاه ... مخیر گردانیدم : وفور مال و ذکر سایر و لذّات حال و ثواب باقی . (کلیله و دمنه ). عاقل ...