دورو احمدلغتنامه دهخدادورو احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 102 هزارگزی جنوب خورموج در ساحل خلیج فارس کنار شوسه ٔ سابق بوشهر. 174 تن سکنه . آب آن از چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ای
دورولغتنامه دهخدادورو. [ دُ ] (اِ) مخفف دروغ . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). رجوع به دروغ شود.
دورولغتنامه دهخدادورو. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوروی . هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء). || دارای دوجهت . دارای دوطرف : یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ. مسعودسعد.یعنی که خور رفت از علو<b
دوروفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی پارچه یا چیز دیگر که پشتوروی آن از حیث طرح و رنگ با هم فرق داشته باشد.۲. [مجاز] کسی که گفتارش خلاف کردارش باشد؛ منافق؛ مزور: ◻︎ از مجلس ما مردم «دوروی» برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل دوروی (فرخی: ۳۶۵).۳. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] نوعی گل که یک روی آن زرد است و روی دیگرش س
دورودیکشنری فارسی به انگلیسیambidextrous, double-dealer, false, guileful, insincere, reversible, two-faced
دورولغتنامه دهخدادورو. [ دُ ] (اِ) مخفف دروغ . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). رجوع به دروغ شود.
دورولغتنامه دهخدادورو. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوروی . هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء). || دارای دوجهت . دارای دوطرف : یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ. مسعودسعد.یعنی که خور رفت از علو<b
دوروفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی پارچه یا چیز دیگر که پشتوروی آن از حیث طرح و رنگ با هم فرق داشته باشد.۲. [مجاز] کسی که گفتارش خلاف کردارش باشد؛ منافق؛ مزور: ◻︎ از مجلس ما مردم «دوروی» برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل دوروی (فرخی: ۳۶۵).۳. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] نوعی گل که یک روی آن زرد است و روی دیگرش س
دورودیکشنری فارسی به انگلیسیambidextrous, double-dealer, false, guileful, insincere, reversible, two-faced
دورولغتنامه دهخدادورو. [ دُ ] (اِ) مخفف دروغ . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). رجوع به دروغ شود.
دورولغتنامه دهخدادورو. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوروی . هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء). || دارای دوجهت . دارای دوطرف : یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ. مسعودسعد.یعنی که خور رفت از علو<b
خان دورولغتنامه دهخداخان دورو. (اِخ ) یکی از راههای بین نوده بدشت یموت است . رابینو میگوید: از نوده به دشت یموت سه راه هست : جنوبی ترین آن خان دورو، و وسطی قراتپه و شمالی آن گردنه ٔ صادقانلی است . (از سفرنامه ٔمازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 220).
وادی دورولغتنامه دهخداوادی دورو. [ رَ ] (اِخ ) وادی الدوره . رودی است در اسپانیا که به اقیانوس اطلس میریزد. (از الحلل السندسیة ج 1 ص 28، 29، 333). و رجوع به وادی
مندورولغتنامه دهخدامندورو. [ م َ دُ رُ ] (اِخ ) جزیره ای است در مجمعالجزایر فیلی پین که 313300 تن سکنه دارد. (از لاروس ).