دورو
لغتنامه دهخدا
دورو. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوروی . هرچیز که دارای دورویه باشد. (ناظم الاطباء). || دارای دوجهت . دارای دوطرف :
یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن
دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ.
یعنی که خور رفت از علو
در جدی چون دف دورو.
- طبل دورو ؛ که از زیر و زبر به پوست پوشیده باشد و آواز از هر دو سوی آن توان آوردن . (یادداشت مؤلف ). که هر دو سوی چنبره ٔ آن را به پوست کرده باشند و بر هر جانب آن توان چوبک زدن و آوا برآوردن .
|| دوسو. دوطرف . دوردیف . دوصف . (یادداشت مؤلف ). دوروی . دوجانب . دوکرانه . دوکناره .
- اطاق دورو ؛ که از دوسوی برابر هم به دو خانه در دارد. اطاقی که از یک سو به صحنی و از سوی دیگر به صحنی دیگر یا باغی یا نارنجستانی در دارد. (یادداشت مؤلف ).
|| گل رعنا که یک روی آن زرد و روی دیگرش سرخ است .(ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). رعنا. گل قحبه . گل دوروی :
همه رنگ حیله بینم پس پرده ٔ فریبت
برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر.
رجوع به دوروی شود.
|| غدار و حیله باز و مذبذب و منافق وریاکار. (ناظم الاطباء). مردم مزور و غیر صادق . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). منافق . (غیاث ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). ذوالوجهین . اهل نفاق و ریا. (یادداشت مؤلف ) :
همه رازیان از بنه خود که اند
دورویند و از مردمی بر چه اند
بزرگان که از دوده ٔ ویسه اند
دورویند و با هر کسی پیسه اند.
همیشه تا که نبوده ست چون دورو یکدل
چنان کجا نبود مرد پارسا چو مرای .
جهانا دورویی اگر راست خواهی
که فرزند زایی و فرزند خواری .
زین رو که تو در عشق دورویی و دورایی
خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن .
قلم دوزبان است و کاغذ دورو
نباشند محرم در این سو زیان .
همه رنگ حیله بینم پس پرده ٔ فریبت
برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر.
|| بی ثبات . || نام یک قسم سکه ٔ کوچک مسی که دارای دورویه است . (ناظم الاطباء).
یکرویه کرد خواهد گیتی ترا از آن
دورو ازاین جهت شده شخص نزار تیغ.
مسعودسعد.
یعنی که خور رفت از علو
در جدی چون دف دورو.
مجیر بیلقانی .
- طبل دورو ؛ که از زیر و زبر به پوست پوشیده باشد و آواز از هر دو سوی آن توان آوردن . (یادداشت مؤلف ). که هر دو سوی چنبره ٔ آن را به پوست کرده باشند و بر هر جانب آن توان چوبک زدن و آوا برآوردن .
|| دوسو. دوطرف . دوردیف . دوصف . (یادداشت مؤلف ). دوروی . دوجانب . دوکرانه . دوکناره .
- اطاق دورو ؛ که از دوسوی برابر هم به دو خانه در دارد. اطاقی که از یک سو به صحنی و از سوی دیگر به صحنی دیگر یا باغی یا نارنجستانی در دارد. (یادداشت مؤلف ).
|| گل رعنا که یک روی آن زرد و روی دیگرش سرخ است .(ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). رعنا. گل قحبه . گل دوروی :
همه رنگ حیله بینم پس پرده ٔ فریبت
برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر.
وحشی (از آنندراج ).
رجوع به دوروی شود.
|| غدار و حیله باز و مذبذب و منافق وریاکار. (ناظم الاطباء). مردم مزور و غیر صادق . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). منافق . (غیاث ) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). ذوالوجهین . اهل نفاق و ریا. (یادداشت مؤلف ) :
همه رازیان از بنه خود که اند
دورویند و از مردمی بر چه اند
فردوسی .
بزرگان که از دوده ٔ ویسه اند
دورویند و با هر کسی پیسه اند.
فردوسی .
همیشه تا که نبوده ست چون دورو یکدل
چنان کجا نبود مرد پارسا چو مرای .
فرخی .
جهانا دورویی اگر راست خواهی
که فرزند زایی و فرزند خواری .
ناصرخسرو.
زین رو که تو در عشق دورویی و دورایی
خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن .
سیدحسن غزنوی .
قلم دوزبان است و کاغذ دورو
نباشند محرم در این سو زیان .
کمال الدین اسماعیل .
همه رنگ حیله بینم پس پرده ٔ فریبت
برو ای دورو که هستی ز گل دورو دوروتر.
وحشی (از آنندراج ).
|| بی ثبات . || نام یک قسم سکه ٔ کوچک مسی که دارای دورویه است . (ناظم الاطباء).