دلالت نمودنلغتنامه دهخدادلالت نمودن . [ دَ ل َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب )دلالت کردن . راهنمائی کردن . هدایت کردن : اِسقاء؛ دلالت نمودن بر آب . (از منتهی الارب ). || نشانه ٔچیزی بو
دلالتلغتنامه دهخدادلالت . [ دَ ل َ ] (ع اِمص ) دلالة. راهنمایی . هدایت . راهبری . (ناظم الاطباء). ره نمایی . راه نمونی . ره نمونی . هدی . (از منتهی الارب ) : دلالت برجها بر نکاح
دلالتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه م] دلالت، تضمن نشانه، آیت، آیه، اشاره، نشان، علامت▼ اثر، ایز، ردپا، بو دلیل، گواه، اماره، قرینه نمادگذاری▼، تجسم نماد،
دلالت کردنلغتنامه دهخدادلالت کردن . [ دَ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدایت کردن . راهنمایی نمودن . (ناظم الاطباء). راهبری نمودن : اِحراب ؛ دلالت کردن کسی را بر غنیمت . (تاج المصادر بیهقی
ره نمودنلغتنامه دهخداره نمودن . [ رَه ْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) راه نمودن . ارشاد. دلالت . هدایت . راهنمایی کردن . رهنمون بودن . (یادداشت مؤلف ) : خدایم سوی آل اوره نمودکه ح
راه نمودنلغتنامه دهخداراه نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن راه . ارائه ٔ طریق . دلالت . (دهار). راهنمایی کردن : سواری فرستاد نزدیک شاه یکی نامه بنوشت و بنمود راه .
مَسْحاًفرهنگ واژگان قرآنمسح کردن - لمس نمودن (کلمه مسح به معناي کشيدن دست و يا هر عضو ديگری به عنوان لمس کننده به لمس شونده ، بدون هیچ حائلی و با اختیار است ،. مسحت الشيء و مسحت بالشي
ارائةلغتنامه دهخداارائة. [ اِ ءَ ] (ع مص ) نمودن . (غیاث ). بنمودن . نشان دادن .- ارائه دادن و ارائه کردن ؛ نمودن . نشان دادن .- ارائه ٔ طریق ؛ راه نمودن . رهبری .راهنمائی . ره