دلالت داشتنلغتنامه دهخدادلالت داشتن . [ دَ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) لازم آمدن از موجود بودن چیزی وجود چیزی دیگر. (ناظم الاطباء). نشان چیزی بودن : [ برجها ] بر بادها دلالت چگونه دارند. (الت
دلالت کردنلغتنامه دهخدادلالت کردن . [ دَ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدایت کردن . راهنمایی نمودن . (ناظم الاطباء). راهبری نمودن : اِحراب ؛ دلالت کردن کسی را بر غنیمت . (تاج المصادر بیهقی
دلالت نمودنلغتنامه دهخدادلالت نمودن . [ دَ ل َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب )دلالت کردن . راهنمائی کردن . هدایت کردن : اِسقاء؛ دلالت نمودن بر آب . (از منتهی الارب ). || نشانه ٔچیزی بو
دال بودنلغتنامه دهخدادال بودن . [ دال ل دَ ] (مص مرکب ) دلالت داشتن بر. هدایت داشتن بر. رهنمون بودن بر.
bodesدیکشنری انگلیسی به فارسیبس، خبر رسان، حاکی بودن از، دلالت داشتن، نشانه بودن، شگون داشتن، پیش گویی کردن