درپیچیدنلغتنامه دهخدادرپیچیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن . تا کردن . ته کردن . لوله کردن . در لفاف کردن . لفافه کردن . (ناظم الاطباء). لف . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). درنوشتن . درنوردیدن . طی کردن . نوردیدن . ادماج . التواء. انعساف . کثافة. لف : نَول ؛ اقطیرار درپیچیدن و خمیدن گیاه . تزمیل ؛
درچدنلغتنامه دهخدادرچدن . [ دَ چ ِدَ ] (مص مرکب ) مخفف درچیدن . رجوع به درچیدن شود.- درچدن دامن ؛ برزدن دامن . آماده و مهیا. و مجهز شدن : بربسته میان و درزده ناوک بگشاده عنان و درچده دامن .مسعودسعد.
درچیدنلغتنامه دهخدادرچیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) چیدن . ورچیدن . جمع کردن : تعجیة؛ درچیدن و کج کردن روی را. تکور؛ درچیده شدن . (از منتهی الارب ).- خویشتن درچیدن ؛ از مردم دوری کردن و تنهایی گزیدن : خویش را رسوا مکن در شهر چین عاقلی جو
دردچینلغتنامه دهخدادردچین . [ دَ ] (نف مرکب ) دردچیننده . چیننده ٔ درد. آنکه درد را برمیدارد. (ناظم الاطباء). مونس و غمخوار. (آنندراج ). کسی که آرزو کند درد و بلای کسی دیگر بدو اصابت کند و فدای او گردد. غمخوار و دلسوز : بدین آسمانی زمین توام ز چینم ولی دردچین توا
دردگنلغتنامه دهخدادردگن . [ دَ گ ِ ] (ص مرکب ) دردگین . با درد. رنجور. اَلِم . اَلِمَة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دردگینلغتنامه دهخدادردگین . [ دَ ] (ص مرکب ) دردگن . دردناک . دردمند. ضعیف شده . دردناک . بِدردآورده شده . (ناظم الاطباء). اَلِم . اَلِمَة. وَجِع. شَکِع. ألیم . نَصِب : اَنسی ̍، نسی ٔ، ملک ؛ مرد دردگین . (منتهی الارب ). اکتلاء؛ دردگین کرده شدن از ضرب . تعص ؛ دردگین شدن اعصاب کسی از بسیار رفتن
انضفارلغتنامه دهخداانضفار. [ اِ ض ِ ] (ع مص ) بهم درپیچیدن دو کوه یا دو رسن . (از منتهی الارب ). بهم درپیچیدن دو رسن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهم درپیچیدن دو کوه . (آنندراج ).
نوشتلغتنامه دهخدانوشت . [ ن َ وَ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم است از نَوَشتن به معنی درپیچیدن و درنوردیدن . رجوع به نَوَشتن شود.
تعنقشلغتنامه دهخداتعنقش . [ ت َ ع َ ق ُ ] (ع مص ) درپیچیدن و سختی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
انعسافلغتنامه دهخداانعساف . [ اِ ع ِ ] (ع مص ) خم گرفتن و دوتا شدن و درپیچیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انعطاف . (از اقرب الموارد).