درس کردنلغتنامه دهخدادرس کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درس خواندن . فراگرفتن . یاد گرفتن . آموختن . تتلمذ. تعلم . خواندن : پندحجت را بخوان و درس کن زیرا که هست چون قران از محکمی وز نیکوی و موجزی . ناصرخسرو.بغرض دوستی مکن که خواص
دیرش رخشآفتاب/ دیرش رخشافتابbright sunshine durationواژههای مصوب فرهنگستاندورۀ زمانیای که در آن تابش خورشیدی بهشدتی است که از اجسام سایههای آشکار ایجاد کند متـ . ساعات آفتابی
درپیشلغتنامه دهخدادرپیش . [ دَ ] (ق مرکب ) سابق . سابقاً. پیش از این . قبل از این . آنفا. (ناظم الاطباء). متقدما. در جلو: اسلاف ، تقدم ؛ در پیش فرستادن . (دهار).- در پیش آمدن ؛ نزدیک آمدن . (ناظم الاطباء).- || قبل از این آمدن . (ناظم الاطباء).- || مقاومت نم
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : در درس د
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق . (منتهی الارب ). قسمتی از آنچه درس داده شود.(از اقرب الموارد). || راه پنهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُروس . (اقرب الموارد). || گر شتر. (منتهی الارب ). آثار جرب در شتر. (ناظم الاطباء). اولین آثار جرب . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). |
درست کردنلغتنامه دهخدادرست کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن . مرمت کردن . (ناظم الاطباء). آماده کردن . || ترتیب دادن . (ناظم الاطباء). مقرر داشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تدوین کردن . تنظیم کردن : یکی بانگ برزد بر او مرد اُست که تو دفتر خویش کردی درست ؟
درست کردندیکشنری فارسی به عربیاسلوب , اعدد , بنية , حصة , حياکة , صنع , عدل , عنوان , کامل , کيف , مازق , مجري , نظم , نظيف , هالة , وافق , يمين
درست کردندیکشنری فارسی به انگلیسیcorrect, dispense, make, fix, mend, preparation, rectify, repair, rig, right
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : در درس د
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق . (منتهی الارب ). قسمتی از آنچه درس داده شود.(از اقرب الموارد). || راه پنهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُروس . (اقرب الموارد). || گر شتر. (منتهی الارب ). آثار جرب در شتر. (ناظم الاطباء). اولین آثار جرب . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). |
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع مص ) کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِراس . و رجوع به دراس شود. || کهنه کردن جامه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کهنه گردیدن جامه . (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است .
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دِ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). جامه ٔ پوسیده وکهنه . (از اقرب الموارد). || دم شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرس . رجوع به دَرس شود. ج ، أدراس ، درسان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دردرسلغتنامه دهخدادردرس . [ دَ رَ /رِ ] (نف مرکب ) رسنده به درد. || آنکه به نیازهای مردم رسیدگی کند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : در درس د
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق . (منتهی الارب ). قسمتی از آنچه درس داده شود.(از اقرب الموارد). || راه پنهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُروس . (اقرب الموارد). || گر شتر. (منتهی الارب ). آثار جرب در شتر. (ناظم الاطباء). اولین آثار جرب . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). |
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع مص ) کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِراس . و رجوع به دراس شود. || کهنه کردن جامه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کهنه گردیدن جامه . (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است .
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دِ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). جامه ٔ پوسیده وکهنه . (از اقرب الموارد). || دم شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرس . رجوع به دَرس شود. ج ، أدراس ، درسان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).