دربر گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت م] دربر گرفتن، {گردهمآوردن اجزا و تشکیل کل یا ارگانیسم} تشکیل، ساخت، تأسیس، پایهگذاری، پایهریزی، بنیانگذاری، مشارکت، سازماندهی، ساختاریافتگی ترکیب، سنتز، آمیختگی مونتاژ، گردآوری تشکیل تیم، یارکشی ارکستراسیون، تنظیم، موسیقی بافت، ماهیت دربرداشتن، شمول کل ترکیبی، قطعۀ موسیقی، اجتماع، گر
دربرفرهنگ فارسی عمیددر بغل؛ در کنار؛ در سینه.⟨ دربر داشتن: (مصدر متعدی)۱. در بغل داشتن.۲. شامل بودن.⟨ دربر کشیدن: (مصدر متعدی) در آغوش کشیدن.⟨ دربر گرفتن: (مصدر متعدی)۱. شامل بودن.۲. = ⟨ دربر کشیدن
حصرفرهنگ مترادف و متضاد۱. حد، محدودیت ۲. تنگدلی ۳. احاطه، محاصره ۴. احاطه کردن، دربر گرفتن، محاصره کردن ۵. محصور کردن، تنگگرفتن ۶. شمارش
دربرفرهنگ فارسی عمیددر بغل؛ در کنار؛ در سینه.⟨ دربر داشتن: (مصدر متعدی)۱. در بغل داشتن.۲. شامل بودن.⟨ دربر کشیدن: (مصدر متعدی) در آغوش کشیدن.⟨ دربر گرفتن: (مصدر متعدی)۱. شامل بودن.۲. = ⟨ دربر کشیدن
شامل بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ن، دربر داشتن، دارابودن، حاوی بودن، متضمن بودن، پوشش دادن، پوشاندن درخود جا دادن ایجاب کردن دارای عضوی (ویژگی، صفتی، ...) بودن ناظر بهچیزی بودن، تعمیم یافتن، تعمیم دادن(کردن) شامل شدن، دربر گرفتن، مصداقداشتن، لحاظ کردن
احاطه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد حلقه زدن [به دورچیزی]، دور چیزی خط کشیدن، دیوار کشیدن (به دُورِ)، حلقه کردن، محصور کردن، محاطکردن، محیط کردن، محدود کردن، حصار کشیدن، حصار بستن، حدرا مشخص کردن، قابکردن، چارچوب را مشخص کردن، محاصره کردن، درمیان گرفتن، دربر گرفتن بازداشت کردن، زندانی کردن
دربرفرهنگ فارسی عمیددر بغل؛ در کنار؛ در سینه.⟨ دربر داشتن: (مصدر متعدی)۱. در بغل داشتن.۲. شامل بودن.⟨ دربر کشیدن: (مصدر متعدی) در آغوش کشیدن.⟨ دربر گرفتن: (مصدر متعدی)۱. شامل بودن.۲. = ⟨ دربر کشیدن
دربرفرهنگ فارسی عمیددر بغل؛ در کنار؛ در سینه.⟨ دربر داشتن: (مصدر متعدی)۱. در بغل داشتن.۲. شامل بودن.⟨ دربر کشیدن: (مصدر متعدی) در آغوش کشیدن.⟨ دربر گرفتن: (مصدر متعدی)۱. شامل بودن.۲. = ⟨ دربر کشیدن