ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیأالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) میرم (خواجه ...). شاعر. معاصر شاه اسماعیل صفوی . وی در رثاء و تاریخ امیرغیاث الدین محمدبن امیر یوسف از سادات جلیل که به دست امیرخ
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیأالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نصراﷲ محمد صاین الدین بن محمدبن عبدالکریم . رجوع به نصراﷲ محمد... شود.
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) (خواجه ...) از بزرگان وقت خود و مزارش به تبریز بوده است . (نزهة القلوب چ اروپا ص 78).
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) ابن عبدالحمید. عبداﷲبن محمد. رجوع به عبداﷲبن محمد... شود.
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) ابن معین . عمربن بدر موصلی . رجوع به عمر... شود.
حافظ ضیاءالدینلغتنامه دهخداحافظ ضیاءالدین . [ ف ِ ئُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ضیاءالدین محمدبن عبدالواحد شود.
قاضی ضیاءالدینلغتنامه دهخداقاضی ضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نوراﷲ ولد قاضی درویش محمدبن خواجه شکراﷲ وزیر و برادرزاده ٔ قاضی عیسی بود و در ایام حکومت امیرخان در هرات متکفل منصب قضاء شد
قره ضیاءالدینلغتنامه دهخداقره ضیاءالدین . [ ق َ رَ ئِدْ دی ] (اِخ ) دهی از دهستان چایپاره ٔ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی و مرکز بخش ، در 42 هزارگزی شمال خاوری خوی در مسیر شوسه ٔ خوی به
قره ضیاءالدینلغتنامه دهخداقره ضیاءالدین . [ ق َ رَ ئِدْ دی ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان خوی که در قسمت شمال خوی واقع است . حدود آن از شمال به دهستان قره قویون و گجلرات ،
ضیاءالدینفرهنگ نامها(تلفظ: ziyā’oddin) (عربی) روشنایی دین ؛ (در اعلام) نام چندین شخص از مشاهیر تاریخی .
حافظ ضیاءالدینلغتنامه دهخداحافظ ضیاءالدین . [ ف ِ ئُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به ضیاءالدین محمدبن عبدالواحد شود.
قاضی ضیاءالدینلغتنامه دهخداقاضی ضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نوراﷲ ولد قاضی درویش محمدبن خواجه شکراﷲ وزیر و برادرزاده ٔ قاضی عیسی بود و در ایام حکومت امیرخان در هرات متکفل منصب قضاء شد
قره ضیاءالدینلغتنامه دهخداقره ضیاءالدین . [ ق َ رَ ئِدْ دی ] (اِخ ) دهی از دهستان چایپاره ٔ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی و مرکز بخش ، در 42 هزارگزی شمال خاوری خوی در مسیر شوسه ٔ خوی به
قره ضیاءالدینلغتنامه دهخداقره ضیاءالدین . [ ق َ رَ ئِدْ دی ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان خوی که در قسمت شمال خوی واقع است . حدود آن از شمال به دهستان قره قویون و گجلرات ،
قادریلغتنامه دهخداقادری . [ دِ ] (اِخ ) ضیاءالدین افندی محمد قادری ملقب به حاتمی . مولدوی به موصل . علامه ٔ زمان خود بود و مردمان از اطراف و اکناف در علوم عقلی و نقلی به او مراجع