ددلغتنامه دهخدادد. [ دَ ] (ع اِ) بازی . (از مهذب الاسماء). هزل . لهو. بازی . و فی الحدیث : ما انا من دد و لاالدد منی . و فیه لغات هذا: دد. دداً. ددن و ددد. || پاره ای از زمان
ددلغتنامه دهخدادد. [ دُ ] (اِ صوت ) به هندی کلمه ای است که جانور چرنده مثل سگ وگربه را بدان رانند. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهر
درده دادنلغتنامه دهخدادرده دادن . [ دَ دَ / دِدَ ] (مص مرکب ) نمودن چیزی را از مال و سعادت خود به دیگری تا او را اندوهگن سازد. نمودن سعادت خویش برای ایجاد غبطه و حسد در دیگران . غنا
دستور دادنلغتنامه دهخدادستور دادن . [ دَدَ ] (مص مرکب ) امر کردن . فرمان دادن . || گفتن که چگونه کند. گفتن که چه کند و چگونه کند. || سفارش دادن . || اذن دادن . رخصت دادن . اجازت دادن
لنده دادنلغتنامه دهخدالنده دادن . [ ل ُ دَ / دِدَ ] (مص مرکب ) در تداول مردم شیراز، ژکیدن . لنده زدن . دندیدن . غر و غر کردن . و رجوع به لُندیدن شود.
دردنشانندهلغتنامه دهخدادردنشاننده . [ دَ ن ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نشاننده ٔ درد. مسکن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر در مثانه دردی بود داروهای دردنشاننده با آن بیامیزند چون