داخليدیکشنری عربی به فارسیخانگي , زير سقف , دروني , داخلي , ناشي از درون , باطني , تويي , ذاتي , داخل رونده , دين دار , پرهيزکار , رام , درون
داخلیلغتنامه دهخداداخلی . [ خ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به داخل ، درونی . مقابل خارجی و بیرونی . اندرونی . باطنی .- استعمال داخلی ؛ خوردن و آشامیدن و حقنه (در دوا) .مقابل استعمال خارجی ، که اندرونی است . رجوع به داخلة شود.
داخلیدیکشنری فارسی به انگلیسیbuilt-in, domestic, home, in-house, inland, inner, inside, interior, internal
داخلیفرهنگ فارسی معین(خِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - درونی ، اندرونی . 2 - مربوط به داخل یک کشور یا یک ناحیه یا یک مؤسسه و غیره .
داخلیلغتنامه دهخداداخلی . [ خ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به داخل ، درونی . مقابل خارجی و بیرونی . اندرونی . باطنی .- استعمال داخلی ؛ خوردن و آشامیدن و حقنه (در دوا) .مقابل استعمال خارجی ، که اندرونی است . رجوع به داخلة شود.
داخلیلهلغتنامه دهخداداخلیله . [ ل َ ] (اِخ ) نام مدیریتی (حاکم نشینی ) به مصر سفلی . (قاموس اعلام ترکی ).