خیاریلغتنامه دهخداخیاری . [ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به خیار. که ابن مالک بن زین بن کهلان باشد. (از انساب سمعانی ).
خیاریلغتنامه دهخداخیاری . (اِخ ) دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع در 12 هزارگزی باختر اهرم و جنوب خاوری کوه فلانک با 345 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است . (از
خیاریلغتنامه دهخداخیاری . [ ] (اِخ ) ابراهیم بن عبدالرحمن بن علی بن موسی بن خضر خیاری مدنی شافعی . یکی از مشاهیرحدیث و فنون ادب و تاریخ و شعر عرب است که بسال 1037 هَ . ق . زاده شد و بسال 1083 هَ . ق . درگذشت او راست اشعار و رس
خاریلغتنامه دهخداخاری . (اِخ ) تخلص شاعری تبریزی بوده است که این بیت از اوست :بخت آنم کو که خواب آلوده برخیزی شبی ناله ام بشناسی و گوشی بفریادم کنی .(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011).
خاریلغتنامه دهخداخاری . (اِخ ) تخلص شاعری که اصلاً اصفهانی و مسکنش سمنان بود این بیت از اوست :نام لیلی به سر تربت مجنون مبریدبگذارید که بیچاره قراری گیرد.(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011).<b
خیاریانلغتنامه دهخداخیاریان . (اِ) نام گروهی از گیاهان است . رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 253 شود.
ده خیاریلغتنامه دهخداده خیاری . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در 62هزارگزی شمال باختری سکوهه . سکنه ٔ آن 393 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
غاوشفرهنگ فارسی معین(وَ یا وُ) 1 - خیاری که برای تخم بگذارند تا بزرگ شود. 2 - خوشة انگور رسیده که برای تخم نگه دارند. غاوشو و غاش نیز گویند.
خیاریانلغتنامه دهخداخیاریان . (اِ) نام گروهی از گیاهان است . رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 253 شود.
ده خیاریلغتنامه دهخداده خیاری . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در 62هزارگزی شمال باختری سکوهه . سکنه ٔ آن 393 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
بخیاریلغتنامه دهخدابخیاری . [ ب َ خ ْ ] (اِ)انعام اندک و یا لباس مستعملی که بنوکر و یا فقیری خلعت دهند. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ورق 198).