خونبارلغتنامه دهخداخونبار. [ خوم ْ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ خون . ریزنده ٔ خون . خون فشان : سر خنجرش ابر خونبار بودسنانش نهنگ یل اوبار بود. اسدی .مانند باران خون چکان و عموماً صفت چشم مردم عاشق است . (ناظم الاطباء). اشکریز <span class="
خونبارانلغتنامه دهخداخونباران .[ خوم ْ ] (نف مرکب ) در حال باریدن خون : حذر کن ز آه مظلومی که بیدار است و خون باران تو شب خفته ببالین تو سیل آید ز بارانش .خاقانی .
ارغوان بارلغتنامه دهخداارغوان بار. [ اَ غ َ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ ارغوان . || خونبار:چون غراب است این جهان بر من از آن زلف غراب ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان .مظفری .
گل حلوالغتنامه دهخداگل حلوا. [ گ ُ ل ِ ح َل ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است زردرنگ صحرایی . مزه ٔ شیرین دارد و آنرا داخل حلوا سازند. (آنندراج ) : خونبار شد ز لعل تو چشم پرآب مارنگین شده ست از گل حلوا شراب ما. محسن تأثیر (از آنندراج ).</
تیرباران کردنلغتنامه دهخداتیرباران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انداختن تیر بسیار. (ناظم الاطباء). رشق . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). عمل تیرباران : بکردند یک تیرباران نخست بسان تگرگ بهاران درست . دقیقی .چو بر دشمنان تیرباران کنم کمان ر
سمن برلغتنامه دهخداسمن بر. [ س َ م َ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که یاسمن در بر و آغوش گرفته و بوی خوش از وی برآید. (ناظم الاطباء). || کسی که بر او بوی سمن دهد. || خوشبو. معطر : سمن بر ویس کرده دیده خونبارزمان هم رنگ خون آلود دینار. (ویس و رامین ).<
خونبارانلغتنامه دهخداخونباران .[ خوم ْ ] (نف مرکب ) در حال باریدن خون : حذر کن ز آه مظلومی که بیدار است و خون باران تو شب خفته ببالین تو سیل آید ز بارانش .خاقانی .