ارغوان بارلغتنامه دهخداارغوان بار. [ اَ غ َ ] (نف مرکب ) بارنده ٔ ارغوان . || خونبار:چون غراب است این جهان بر من از آن زلف غراب ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان .مظفری .
ارغوانلغتنامه دهخداارغوان . [ ] (اِخ ) قریه ای است بزرگ در ولایت و سنجاق معمورةالعزیز، و آن در قضای گبان معدنی ودر جنوب غربی فرات واقع است . (قاموس الأعلام ترکی ).
ارغوانلغتنامه دهخداارغوان . [ اَ غ َ ] (اِ) درختی باشد بغایت سرخ و رنگین ، طبیعت آن سرد و خشک است ، اگر از بهار آن شربتی سازند و بخورند رفع خمار کند و چوب آنرا بسوزانند بر ابرو ما
ارغوانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) گلی سرخرنگ و پیوسته به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگها شکفته میشود.۲. (زیستشناسی) گیاه این گل با برگهای گرد که در اول بهار گل میدهد و قسمته
ارغوانفرهنگ نامها(تلفظ: arqavān) (در گیاهی) درختی است زینتی از تیرهی پروانه واران با گلهایی به رنگ سرخ مایل به بنفش؛ (در گیاهی) گلی قرمز رنگ و چسبیده به ساقه که پیش از ظاهر شدن
ارغوانلغتنامه دهخداارغوان . [ اَ غ َ ] (اِ) درختی باشد بغایت سرخ و رنگین ، طبیعت آن سرد و خشک است ، اگر از بهار آن شربتی سازند و بخورند رفع خمار کند و چوب آنرا بسوزانند بر ابرو ما
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گ
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرا
بارانلغتنامه دهخداباران . (اِ) ترجمه ٔ مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است . (آنندراج ). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد
بناگوشلغتنامه دهخدابناگوش . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) عذار.(مجمع الفرس ) (یادداشت مرحوم دهخدا). صدغ . (تفلیسی ). شقیقه . صبح ، خورشید، مهتاب ، ماه ، زهره ، کافور، سیم ، عاج ، آئینه ، پنب