پرگالهلغتنامه دهخداپرگاله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرکاله . پرغاله . پرگاره . (رشیدی ). وصله ای باشد که بر جامه دوزند. (لغت نامه ٔ اسدی ). کژنه . (لغت نامه ٔ اسدی ). وصله در جامه
پرگالهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پارهای از چیزی؛ حصه؛ پاره؛ لَخت.۲. وصله؛ پینه: ◻︎ ماه تمام است روی دلبرک من / وز دو گل سرخ اندر او پرگاله (رودکی: ۵۲۹).
پرکالهلغتنامه دهخداپرکاله . [ پ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) پرگاله . فضله ای بود که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
پرگارهلغتنامه دهخداپرگاره . [ پ َ رَ / رِ ](اِ) بمعنی پرگار است که افزار دایره کشیدن و اشیای عالم باشد و جنسی است از پارچه ٔ مثقالی . (برهان ).
پرگاللغتنامه دهخداپرگال . [ پ َ ] (اِ) بر وزن و معنی پرگار است که افزار دایره کشیدن باشد. (برهان ). معرّب آن فرجار است : پای ازاین دایره بیرون ننهم یکسر موی گر سراپای چو پرگال کن
پرکالهلغتنامه دهخداپرکاله . [ پ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) پرگاله . فضله ای بود که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
پژگالهلغتنامه دهخداپژگاله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرگاله . حصه و بهره و لخت و پاره باشد از هر چیز و پاره و وصله را نیز گویند که بر جامه دوزند و در عربی رقعه خوانند. (برهان قاطع).
کژنهلغتنامه دهخداکژنه . [ ک َ ن َ/ ن ِ ] (اِ) پرگاله و آن وصله بود که بر جامه زنند.(فرهنگ اسدی ). پینه و وصله و پاره را گویند که بر جامه دوزند و به عربی رقعه خوانند. (برهان ) (آ