خوراکفرهنگ مترادف و متضادآذوقه، جیره، خواربار، خوردنی، شیلان، طعام، طعمه، غذا، قوت، مائده، نان ≠ پوشاک
بلوط اسبیلغتنامه دهخدابلوط اسبی . [ ب َ طِ اَ ] (ع اِ مرکب ) درخت بلندی مخصوص نواحی مدیترانه ، که بیشتر برای زینت کاشته میشود. گلهای سفید یا خاکستری رنگش بصورت خوشه های هرمی بزرگ است
بمبکلغتنامه دهخدابمبک . [ ب َ ب َ ] (اِ) کوسه ، که نوعی ماهی است . (یادداشت مرحوم دهخدا). سگ ماهی . از ماهیهای خلیج فارس ، به وزن متوسط دو کیلوگرم و طول یک متر. اهالی بندرلنگه ر
بوتیمارلغتنامه دهخدابوتیمار.(اِ) نام مرغی است که او را غم خورک نیز گویند و او پیوسته در کنار آب نشیند و از غم آنکه مبادا آب کم شود با وجود تشنگی آب نخورد و او را بعربی یمام و بیونا
بودباشلغتنامه دهخدابودباش . (اِ مرکب ) محل سکونت . منزل . (فرهنگ فارسی معین ). منزل و مسکن . (ناظم الاطباء). || سکونت . (آنندراج ). || خدمت . || خوراک . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم
بوفهلغتنامه دهخدابوفه . [ ف ِ ] (فرانسوی ، اِ) محل فروش نوشابه و مواد خوراکی در رستورانها و اماکن عمومی . || جای غذا خوردن در باشگاهها، تماشاخانه ها، ایستگاههای راه آهن و غیره .