خودخوریلغتنامه دهخداخودخوری . [ خوَدْ / خُدْ خوَ / خ ُ] (حامص مرکب ) حالت خودخور. (یادداشت بخط مؤلف ).
خودخوریendogenous respirationواژههای مصوب فرهنگستانمرحلۀ رشد باکتریایی در شرایط کمبود مواد غذایی که در طی آن میکربها از درونیاختۀ خود برای سوختوساز بدون جبران آن استفاده میکنند
خودخورلغتنامه دهخداخودخور. [ خوَدْ / خُدْ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) آنکه غم خویش بکس نگوید تا تسکین یابد. || آنکه تنها خورد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خودخورهلغتنامه دهخداخودخوره . [ خوَدْ / خُدْ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (ن مف مرکب ) آنکه غم خویش بکس نگوید تا تسکین یابد. (یادداشت بخط مؤلف ).
botheringدیکشنری انگلیسی به فارسیمزاحم، زحمت دادن، عذاب دادن، درد سر دادن، مخل اسایش شدن، نگران شدن، نگران کردن، جوش زدن و خودخوری کردن
botheredدیکشنری انگلیسی به فارسیناراحت، زحمت دادن، عذاب دادن، درد سر دادن، مخل اسایش شدن، نگران شدن، نگران کردن، جوش زدن و خودخوری کردن
ور ویمواژهنامه آزاد(لری شوهانی) وِر وِیم؛ خودخوری، با خود دردودل کردن، با خود از درد و مشکلات حرف زدن، به طوری که دیگران متوجه بشوند.