خودآگاهلغتنامه دهخداخودآگاه . [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) بی واسطه آگاه بچیزی . بدون تعلیم آگاه به امری . شناسنده ٔ چیزی بخودی خود.
خودآگاهیلغتنامه دهخداخودآگاهی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) آگاهی بدون واسطه بچیزی .اطلاع به امری بدون واسطه . شناخت امری بدون رابطه .
خودآگاهیconsciousnessواژههای مصوب فرهنگستانپایش خود و محیط بهطوریکه مدُرَکات و خاطرات و افکار فرد بهدرستی در آگاهی او بازنمود پیدا کند
خودآگاهی داشتنلغتنامه دهخداخودآگاهی داشتن . [ خوَدْ / خُدْ ت َ] (مص مرکب ) آگاهی بچیزی بدون واسطه داشتن . اطلاع به امری بدون واسطه داشتن . شناختن امری بقریحه ٔ خود.
بسط خودآگاهیconsciousness expansionواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای کمک به افراد بهمنظور تعدیل افکار آنها، بهویژه برای پذیرفتن هرچهبیشتر یک باور جدید که عموماً در فعالیتهای گروهی انجام میشود
خودآگاهیلغتنامه دهخداخودآگاهی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) آگاهی بدون واسطه بچیزی .اطلاع به امری بدون واسطه . شناخت امری بدون رابطه .
خودآگاهیconsciousnessواژههای مصوب فرهنگستانپایش خود و محیط بهطوریکه مدُرَکات و خاطرات و افکار فرد بهدرستی در آگاهی او بازنمود پیدا کند
خودآگاهی داشتنلغتنامه دهخداخودآگاهی داشتن . [ خوَدْ / خُدْ ت َ] (مص مرکب ) آگاهی بچیزی بدون واسطه داشتن . اطلاع به امری بدون واسطه داشتن . شناختن امری بقریحه ٔ خود.
سازوکار مداراcoping mechanismواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه تطابق خودآگاه یا ناخودآگاه که از شدت تجربه یا موقعیت تنشزا میکاهد
شکلگیری سازشcompromise formationواژههای مصوب فرهنگستانبروز افکار و آرزوهای واپسزده (repressed) از ناخودآگاه به خودآگاه بهصورت علائم و رؤیاها
خودآگاهی داشتنلغتنامه دهخداخودآگاهی داشتن . [ خوَدْ / خُدْ ت َ] (مص مرکب ) آگاهی بچیزی بدون واسطه داشتن . اطلاع به امری بدون واسطه داشتن . شناختن امری بقریحه ٔ خود.
خودآگاهیلغتنامه دهخداخودآگاهی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) آگاهی بدون واسطه بچیزی .اطلاع به امری بدون واسطه . شناخت امری بدون رابطه .
خودآگاهیconsciousnessواژههای مصوب فرهنگستانپایش خود و محیط بهطوریکه مدُرَکات و خاطرات و افکار فرد بهدرستی در آگاهی او بازنمود پیدا کند
ناخودآگاهلغتنامه دهخداناخودآگاه . [ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) که از خود بی خبر است . که از خود آگاه نیست . که از خویشتن خود آگاهی ندارد. || در اصطلاح روانشناسی ، مغفوله . لاعن شعور. مغفول . که در صحنه ٔ روشن و صریح ذهن نیست . ضمیر ناخودآگاه به معنی وجدان مغفوله یا
ناخودآگاهفرهنگ فارسی عمید۱. (روانشناسی) بخشی از ذهن انسان که به آن آگاهی نداد اما متٲثر از آن است.۲. کسی که از خود بیخبر است؛ آنکه از خود آگاه نیست.۳. (قید) بدون قصد قبلی؛ بیاختیار.