خوارمایهلغتنامه دهخداخوارمایه . [ خوا / خا ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) اندک مایه . حقیر. خرد. ناچیز. مقابل گرانمایه . (یادداشت بخط مؤلف ) : زبان بگشاد بر دشنام دایه همی گفت ای پلید خوارمایه . <p cla
خوارمایگیلغتنامه دهخداخوارمایگی . [ خوا / خا ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) حالت خوارمایه داشتن . بی ارزشی . بی قدری . بی اعتباری . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوارمایگیلغتنامه دهخداخوارمایگی . [ خوا / خا ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) حالت خوارمایه داشتن . بی ارزشی . بی قدری . بی اعتباری . (یادداشت بخط مؤلف ).
نفایه گشتنلغتنامه دهخدانفایه گشتن . [ ن َ ی َ / ی ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خوار شدن . پست شدن . بی ارج و اعتبار شدن : نبودم نزد هر کس خوارمایه چرا گشتم به نزد تو نفایه .(ویس و رامین ).
قلب گاهفرهنگ فارسی عمید۱. میان؛ وسط.۲. جایی در میدان که قلب لشکر قرار بگیرد: ◻︎ فرامرز با خوارمایه سپاه / بزد خویشتن تیز بر قلبگاه (فردوسی: ۵/۴۶۲).
حقیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. پست، دون، ذلیل، رذل، فرومایه، ۲. بیقدر، خوار، خوارمایه ۳. اندک، خرد، خفیف، کوچک ۴. ناقابل، ناکس ۵. کمهمت ۶. بنده، اینجانب، من ۷. کمارزش
دله کاریلغتنامه دهخدادله کاری . [ دَ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) در اصطلاح عامیانه ، پرداختن به کارهای پست و کم درآمد. فروختن خوراکیهاو تنقلات ارزان و خوارمایه ، مانند لبوفروشی ، آب آلوفروشی آب زرشک فروشی و غیره . (از فرهنگ لغات عامیانه ).