خروشیدنلغتنامه دهخداخروشیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بانگ زدن . فریاد کردن . هرا کشیدن . غریدن . داد کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). وَعْوَعة. (منتهی الارب ) : بتاراج و کشتن نهادند روی برآمد خروشیدن های و هوی . فردوسی .ز صندوق پیلان ببارید تی
خروشیدنلغتنامه دهخداخروشیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بانگ زدن . فریاد کردن . هرا کشیدن . غریدن . داد کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). وَعْوَعة. (منتهی الارب ) : بتاراج و کشتن نهادند روی برآمد خروشیدن های و هوی . فردوسی .ز صندوق پیلان ببارید تی
خروشیدنلغتنامه دهخداخروشیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بانگ زدن . فریاد کردن . هرا کشیدن . غریدن . داد کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). وَعْوَعة. (منتهی الارب ) : بتاراج و کشتن نهادند روی برآمد خروشیدن های و هوی . فردوسی .ز صندوق پیلان ببارید تی
برخروشیدنلغتنامه دهخدابرخروشیدن . [ ب َ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خروشیدن : شما برخروشید و اندر نهیدسران را زخون بر سر افسر نهید. فردوسی .چو این کرده شد ماکیان و خروس کجا برخروشد گه زخم کوس . فردوسی .همی برخر