جار زدنلغتنامه دهخداجار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) منادی کردن . درکویها و برزنها به آواز بلند امری را به اطلاع همگان رسانیدن . منادی دردادن . خبر کردن مردم را، لهذا بعضی از مردم فو
جا زدنلغتنامه دهخداجا زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) چیز کم قیمت و بدلی را بجای چیز پربها و اصلی به کسی دادن . بدلی را بجای اصلی دادن یا فروختن به چالاکی و زرنگی . چیزی بد یا غیر بد را
جام زدنلغتنامه دهخداجام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب خوردن . (آنندراج ). جام باده نوشیدن . جام می خوردن . جام شراب نوشیدن : می چو از خم به سبو رفت و گل انداخت نقاب فرصت
متکلف ➊ [آراستگی متن]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه لف ➊ [آراستگی متن]، مزین، غنی، آراسته بهصنایع بدیعی، آراسته، فاخر، مصنوع، آرایشی مرسل، مرصع، مسجع، مقطع، ملمع رسا است
جار کشیدنلغتنامه دهخداجار کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) جار زدن . ندا کردن . بانگ کردن . آوازدادن مردم به امری . دردادن ندا. رجوع به جار شود.
جارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمطلبی که در کوچه و بازار با آواز بلند به مردم اطلاع میدادند. جار زدن (کشیدن): (مصدر لازم، مصدر متعدی)١. مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن.۲. [مجاز] فاش کردن. جا
بريقدیکشنری عربی به فارسیصداکردن (مثل شيپور) , جار زدن , بافرياد گفتن , جلا دادن , پرداخت کردن , صيقل دادن , جلا , صيقل , تلا لوء داشتن , جرقه زدن , چشمک زدن , برق , تلا لو , جرقه , درخ