خرپوزلغتنامه دهخداخرپوز. [ خ َ ] (اِ) شپره ٔ کلان . خربیواز. رجوع به خربیواز شود : اسبی دارم که نعره واری طی می نکند بیک شبانروزگر بر اثرش پلنگ باشدبیرون نشود ز جا چو خرپوز.نزاری قهستانی .
خروشلغتنامه دهخداخروش . [ خ ُ ] (اِ) بانگ وفریاد بی گریه . (از برهان قاطع) (لغت نامه ٔ اسدی ). غریو. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ). فریاد. نفیر. نعره . غیه . آواز. داد. آوا. (یادداشت بخط مؤلف ). وعی . عائهة. صراخ . (منتهی الارب ) : چند بردارد این هری
خرگوشلغتنامه دهخداخرگوش . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جانوریست معروف . گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حیوانی وحشی که گوشهای دراز دارد. (ناظم الاطباء). ابوخداش . ابوخرانق . ابوعروة. ابوبنهان . ارنب . اصمع. حَوْشَب . درماء. درمة. درامة. عجوز. قُفّة. قَ
خرگوشلغتنامه دهخداخرگوش . [ خ َ ] (اِخ ) نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است . از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به عبدالملک «ابوسعید» و «خرجوش » و «خرجوشی » شود.
خروزلغتنامه دهخداخروز. [ خ ُ] (ع اِ) علامت در روی زرع که تقسیم می کند آنرا بنصف و ربع و غیره . || درز مابین تخته های کشتی که از میان آنها آب تراوش کند. (از ناظم الاطباء).
جنبفرهنگ فارسی معین(جُ نُ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که به علت خروج منی ، غُسل بر او واجب است . 2 - بیگانه ، بعید، دور.
خروجلغتنامه دهخداخروج . [ خ َ ] (ع ص ) اسب درازگردن که بگردن خود افسار را که در لگامش باشد بشکند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). ج ، خُرُج . || ناقه که از شتران در گوشه ای نشیند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). ناقه که دور خسبد از اشتر
خروجلغتنامه دهخداخروج . [ خ ُ ] (ع مص ) بیرون شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (لسان العرب ) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن . مقابل ولوج . بیرون رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). بیرون آمدن . (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 45) (دهار) :<
خروجلغتنامه دهخداخروج . [ خ ُ] (اِ) آتش و شعله ٔ آن (از لغت گنابادیان ). || خروش . بانگ بلند. (ناظم الاطباء). || کلمه ای است در خروس . (فرهنگ جهانگیری ) : سگالیده ٔ جنگ مانند قوج تبر برده بر سر چو تاج خروج .رودکی (از فرهنگ جهانگیری ).<
خروجدیکشنری عربی به فارسیخروج , خروجي , دررو , خارج شدن , مخرج , ترک , متارکه , رها سازي , خلا صي , ول کردن , دست کشيدن از , تسليم شدن
خروجفرهنگ فارسی عمید۱. خارج شدن؛ بیرون آمدن؛ بیرون رفتن.۲. (اسم) (ادبی) از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنانکه در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است.۳. [قدیمی] بیرون شدن از اطاعت؛ طغیان؛ عصیان.⟨ خروج کردن: (مصدر لازم) طغیان کردن؛ قیام کردن؛ یاغی شدن.
حرف خروجلغتنامه دهخداحرف خروج . [ ح َ ف ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: آن است که حرف وصل بدو پیوندد، وآنرا از بهر آن خروج خوانند که شاعر از حرف وصل بواسطه ٔ آن تجاوز کرده و بیرون تواند گذشت و چون حروف وصل معلوم است خروج را به امثله حاجت نباشد. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص <span
خروجلغتنامه دهخداخروج . [ خ َ ] (ع ص ) اسب درازگردن که بگردن خود افسار را که در لگامش باشد بشکند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). ج ، خُرُج . || ناقه که از شتران در گوشه ای نشیند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). ناقه که دور خسبد از اشتر
خروجلغتنامه دهخداخروج . [ خ ُ ] (ع مص ) بیرون شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (لسان العرب ) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن . مقابل ولوج . بیرون رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). بیرون آمدن . (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 45) (دهار) :<
خروجلغتنامه دهخداخروج . [ خ ُ] (اِ) آتش و شعله ٔ آن (از لغت گنابادیان ). || خروش . بانگ بلند. (ناظم الاطباء). || کلمه ای است در خروس . (فرهنگ جهانگیری ) : سگالیده ٔ جنگ مانند قوج تبر برده بر سر چو تاج خروج .رودکی (از فرهنگ جهانگیری ).<
خروجدیکشنری عربی به فارسیخروج , خروجي , دررو , خارج شدن , مخرج , ترک , متارکه , رها سازي , خلا صي , ول کردن , دست کشيدن از , تسليم شدن