خردقلغتنامه دهخداخردق . [ خ َ دَ ] (معرب ، اِ) شوربا. معرب است از خوردیگ . (از منتهی الارب ). شوربا معرب است از خردیگ . (آنندراج ).
خردکلغتنامه دهخداخردک . [ خ ُ دَ ] (ص مصغر) خرده . کوچک : درختی که خردک بود باغبان بگرداند او را چو خواهد چنان چو گردد کلان باز نتواندش که از کژّی و خم بگرداندش . ابوشکور بلخی .داراء اکبر را پسری بود نام او اشک و بگاه اسکند
خوردیکلغتنامه دهخداخوردیک . [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) شوربا، و معرب آن خردق و خردیق است . (یادداشت مؤلف ).
خردیلغتنامه دهخداخردی . [ خ ُ ] (اِ) مَرِق . مَرِقة. آنرا خردیق ساخته و اصل آن خردیک بوده . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر دو آن عاشقان ِ بی مزه اندغاب گشته چو سه شبه خردی . ابوالعباس .پیر زالی گفت کش خردی بریخت خود مرا نان تهی بود