خالی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت تخلیه کردن، درآوردن، باقی نگذاشتن، سَر کشیدن، عاری ازچیزی کردن، جارو کردن، تهی کردن، بیرون دادن درکردن، تیر درکردن ریختن، سیفون کردن خونگرفتن، خون ریختن منتقل کردن استخراج کردن، درآوردن تمام کردن اخ کردن
خالی کردنلغتنامه دهخداخالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تهی کردن . پرداختن از.تَخلیَه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده . شاکری بخاری (از صحاح الفرس ).گر تو این انبان ز نان خالی
خالی کردنdischarge 5واژههای مصوب فرهنگستانمصرف انرژی ذخیرهشده در خازن یا تبدیل انرژی شیمیایی به انرژی الکتریکی در باتری
خالی کردنلغتنامه دهخداخالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تهی کردن . پرداختن از.تَخلیَه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده . شاکری بخاری (از صحاح الفرس ).گر تو این انبان ز نان خالی
خالی کردنdischarge 5واژههای مصوب فرهنگستانمصرف انرژی ذخیرهشده در خازن یا تبدیل انرژی شیمیایی به انرژی الکتریکی در باتری