لغتنامه دهخدا
خشب . [ خ َ ] (ع مص ) آمیختن به چیزی . || برگزیده و جدا کردن از چیزی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || زدودن و صیقل دادن روی شمشیررا چندان که تاه از وی دور شود و روشن و تیز گردد. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ||