حیدرلغتنامه دهخداحیدر. [ ح َ دَ ] (اِخ ) ابن جنید. شیخ حیدربن جنید صفوی مقتول در 893 هَ . ق . وی مورد توجه دایی خویش اوزون حسن قرار گرفت و آن شاه دختر خود عالم شاه بیگی را بدو د
حیدرلغتنامه دهخداحیدر. [ ح َ دَ ] (اِخ ) نام علی بن ابیطالب (ع ). (شرفنامه ٔ منیری ) : گر او رفتی بجای حیدر گردبرزم شاه گردان عمرو عنترنش آهن درع بایستی نه دلدل نه سرپایانش بایس
حیدرلغتنامه دهخداحیدر. [ ح َ دَ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). اسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج ، حیادر. (مهذب الاسماء).
هیدرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهجانوری از نوع پلیپ، ساکن آب‌های شیرین با بدنی استوانه‌ای‌شکل و باریک و دارای چندین شاخک در یک طرف خود.
حیدر تونیانیلغتنامه دهخداحیدر تونیانی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) درویش حیدر تونیانی ، از شاعران قلندرپیشه است ، موسیقی را خوب میداند. این مطلع او راست :چه روم کعبه که بینم در و دیوار آنجامن
حیدر تونیانیلغتنامه دهخداحیدر تونیانی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) درویش حیدر تونیانی ، از شاعران قلندرپیشه است ، موسیقی را خوب میداند. این مطلع او راست :چه روم کعبه که بینم در و دیوار آنجامن
حیدر حلیلغتنامه دهخداحیدر حلی . [ ح َ دَ رِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن داود حلی حسینی . شاعر اهل بیت پیغمبر در کشور عراق ، دانشمندی سخنور بود. مولد و وفات وی در حله و مدفن او در نجف است
حیدر رازیلغتنامه دهخداحیدر رازی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) گویند مردی بود که همیشه لاف شجاعت میزد و برای اثبات این دعوی طبلی برداشته از شهر بیرون میرفت که من بجنگ شیر میروم و اگر احیاناً
حیدر شامیلغتنامه دهخداحیدر شامی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) مکنی به ابوبکر صدر و امیر. شاعری است معاصر سیدحسن غزنوی و میان آن دو تبادل شعر میشده است .رجوع به دیوان سیدحسن غزنوی ص 310، 311