حیدرلغتنامه دهخداحیدر. [ ح َ دَ ] (اِخ ) ابن جنید. شیخ حیدربن جنید صفوی مقتول در 893 هَ . ق . وی مورد توجه دایی خویش اوزون حسن قرار گرفت و آن شاه دختر خود عالم شاه بیگی را بدو داد. شیخ حیدر به اتباع خود دستور داد که کلاه سرخ رنگ بر سر گذراند. وی مانند پدرش در
حیدرلغتنامه دهخداحیدر. [ ح َ دَ ] (اِخ ) نام علی بن ابیطالب (ع ). (شرفنامه ٔ منیری ) : گر او رفتی بجای حیدر گردبرزم شاه گردان عمرو عنترنش آهن درع بایستی نه دلدل نه سرپایانش بایستی نه مغفر. دقیقی .این سنیان که سیرتشان بغض حی
حیدرلغتنامه دهخداحیدر. [ ح َ دَ ] (ع اِ) شیر. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). اسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج ، حیادر. (مهذب الاسماء).
سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
حیدرآبادلغتنامه دهخداحیدرآباد. [ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزاوند بخش حومه ٔ شهرستان اردستان . دارای 105 تن سکنه است . محصول آن حیوانی و کتیرا. شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
حیدرآبادلغتنامه دهخداحیدرآباد. [ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل . واقع در 5هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل . دارای 150 تن سکنه . محصولاتش غلات و حبوبات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. (از فرهن
حیدریلغتنامه دهخداحیدری . [ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن . دارای 1704 تن سکنه است . محصول آن غلات ، حبوبات و انگور است . شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
حیدرآبادلغتنامه دهخداحیدرآباد. [ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 2500گزی شمال خاوری جویبار. دارای 450 تن سکنه است . محصولاتش پنبه ، غلات ، کنجد و صیفی است . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. را
چراغ برقیلغتنامه دهخداچراغ برقی . [ چ َ / چ ِ ب َ ] (اِخ ) شهرت «حیدر عمواوغلی » که نام وی در تاریخ مشروطیت ایران آمده است . رجوع به حیدر عمواوغلی شود.
یحیی کرابیلغتنامه دهخدایحیی کرابی . [ ی َح ْ یا ک َرْ را ] (اِخ ) امیر خواجه یحیی بن حیدر. رجوع به یحیی (ابن حیدر کرابی ...) شود.
حیدرآبادلغتنامه دهخداحیدرآباد. [ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزاوند بخش حومه ٔ شهرستان اردستان . دارای 105 تن سکنه است . محصول آن حیوانی و کتیرا. شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
حیدر تونیانیلغتنامه دهخداحیدر تونیانی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) درویش حیدر تونیانی ، از شاعران قلندرپیشه است ، موسیقی را خوب میداند. این مطلع او راست :چه روم کعبه که بینم در و دیوار آنجامن و کویش که بود لذت دیدار آنجا.رجوع به مجالس النفایس ص 167 شود.
حیدر حلیلغتنامه دهخداحیدر حلی . [ ح َ دَ رِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن داود حلی حسینی . شاعر اهل بیت پیغمبر در کشور عراق ، دانشمندی سخنور بود. مولد و وفات وی در حله و مدفن او در نجف است . در کودکی پدر را از دست داد و در دامان عم خود مهدی بن داود پرورش یافت . دیوان شعر او بنام «الدر الیتیم » منتشر شده
حیدر رازیلغتنامه دهخداحیدر رازی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) گویند مردی بود که همیشه لاف شجاعت میزد و برای اثبات این دعوی طبلی برداشته از شهر بیرون میرفت که من بجنگ شیر میروم و اگر احیاناً شیری یا روباهی میدید طبل را از دوش خود برمیگرفت و آن طبل را با طبل شکم مینواخت چون او را از نواختن این دو طبل سؤال
حیدر شامیلغتنامه دهخداحیدر شامی . [ ح َ دَ رِ ] (اِخ ) مکنی به ابوبکر صدر و امیر. شاعری است معاصر سیدحسن غزنوی و میان آن دو تبادل شعر میشده است .رجوع به دیوان سیدحسن غزنوی ص 310، 311 و 312 شود.<br
دره حیدرلغتنامه دهخدادره حیدر. [ دَرْ رَ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 8هزارگزی شمال الیگودرز و 6هزارگزی شمال خاور ازنابه الیگودرز، با 293 تن سکنه .
چم حیدرلغتنامه دهخداچم حیدر. [ چ َ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 38 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان و 5 هزارگزی خاور پل زمانخان واقع است . کوهستانی و معتدل است و 36
چم حیدرلغتنامه دهخداچم حیدر. [ چ َح َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان هویان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 35 هزارگزی باختری ماسور، کنار باختری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . جلگه ومعتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رو
دارحیدرلغتنامه دهخدادارحیدر. [ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه گری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان در 13هزارگزی شمال خاوری سنقر و 2هزارگزی خاور راه فرعی سنقر به خسروآباد دامنه . سردسیر. سکنه 95</
جوجه حیدرلغتنامه دهخداجوجه حیدر. [ جو ج َ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برده سره ٔ بخش اشترینان شهرستان بروجرد دارای 408 تن سکنه . آب از قنات و محصول غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).