حوض کوثرلغتنامه دهخداحوض کوثر. [ح َ ض ِ ک َ ث َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حوضی است در بهشت . (ناظم الاطباء). حوضی بیرون بهشت در موقف که منبع آن کوثر است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : این بوی روح پرور از آن کوی دلبر است وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است .<p class="
حوثلغتنامه دهخداحوث . [ ح َ ] (ع اِ) رگ جگر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ترکهم حوث بوث و حوثاً بوثاً؛ متفرق و پراکنده و پریشان کرد ایشان را. (منتهی الارب ).
حوثلغتنامه دهخداحوث . [ ح َ ث ُ ] (ع اِ) به معنی حیث باشد. لغت طائی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیث شود.
حوتلغتنامه دهخداحوت . (ع اِ) ماهی . (منتهی الارب ). سمک . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ماهی بزرگ . ج ، احوات ، حَوَتَه ، حیتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : بهتر از حوت به آب اندر وز رنگ بکوه تیزتر ز آب بشیب اندر و ز آتش بفراز. <p clas
حوتلغتنامه دهخداحوت . [ ح َ ] (ع مص ) حَوَتان . گرد چیزی برگشتن مرغ و وحشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
سنگ رخاملغتنامه دهخداسنگ رخام . [ س َ گ ِ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرمر. (دهار) : حوضه ای ساخته ز سنگ رخام حوض کوثر بدو نوشته غلام .نظامی (هفت پیکر ص 299).
رشک آوردنلغتنامه دهخدارشک آوردن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسد بردن . رشک بردن . حسادت ورزیدن . (یادداشت مؤلف ) : بر این آب غیرت برد آب حیوان بر این حوض رشک آورد حوض کوثر.خاقانی .
لب گردانلغتنامه دهخدالب گردان . [ ل َ گ َ ] (ن مف مرکب ) حوض و کاسه و مانند آن که لبهای مایل به شیب داشته باشد.- لب گردان کردن حوض ؛ پر کردن حوض از آب چنانکه از سرش بگذرد. (آنندراج ) : فرش در ایوان جنت بلکه در راه افکنیدحوض کوثر را لبال
حوضهلغتنامه دهخداحوضه . [ ح َ ض َ ] (ع اِ) عماری فیل وجز آن که بصورت حوض بسازند. (آنندراج ) : نشیننده ٔ حوضه ٔآبگیرپلی کز حجابی ندارد گزیر. نظامی (از آنندراج ).حوضه ای ساخته ز سنگ رخام حوض کوثر بدو نوشته غلام . <p class="au
شفروه ایلغتنامه دهخداشفروه ای . [ ش َ ف َرْ وَ ] (اِخ ) شرف الدین شفروه یا شفروه ای . از شاعران اواخر قرن ششم هجری و از ستایشگران سلجوقیان بود. دیوان او حاوی 8000 بیت است . از آثار او رساله ای را یاد کرده اند که در مقابل «اطباق الذهب » زمخشری مشتمل بر پند و موعظه
حوضلغتنامه دهخداحوض . [ ] (اِخ ) نام کواکبی چند از دب اکبر: و پیش بنات النعش بزرگ ستارگان بکردار نیم دایره ، آنرا حوض خوانند. (التفهیم ). رجوع به دب اکبر از صور کواکب و نفایس الفنون شود.
حوضلغتنامه دهخداحوض . [ ح َ ] (ع اِ) آبدان . برکه . (منتهی الارب ). جایی که برای آب در زمین سازند. آبگیر. (یواقیت العلوم ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، حیاض ، احیاض . (منتهی الارب ) : بدشت دگر بینمت آبگاه بحوض دگر بینمت آبخور. مسعود
حوضدیکشنری عربی به فارسیلگن , تشتک , حوزه رودخانه , ابگير , دستشويي , لگن خاصره , حفره لگن خاصره , لگنچه کليوي , بند سيل گير , سد , دريچه تخليه , انبار , بندگذاشتن , از بنديا دريچه جاري شدن , خيس کردن , سنگ شويي کردن , خم , خمره , در خمره نهادن
حوضtank 2واژههای مصوب فرهنگستاندر صنعت آب و فاضلاب، مکانی سرباز با حجم و شکل هندسی معین که سیال در آن نگهداری میشود یا بر روی آن واکنش صورت میگیرد
دحوضلغتنامه دهخدادحوض . [ دَ ] (اِخ ) موضعی است به حجاز. (منتهی الارب ). جاییست در حجاز. (معجم البلدان ).
دحوضلغتنامه دهخدادحوض . [ دُ ] (ع مص ) باطل شدن حجت . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). باطل شدن . (زوزنی ).
دره حوضلغتنامه دهخدادره حوض . [ دَرْ رَ ح َ / حُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن واقعدر 50هزارگزی شمال باختری داران و 6هزارگزی راه شوسه ٔ ازنا به اصفهان ، با<span clas
پی گدار چاه حوضلغتنامه دهخداپی گدار چاه حوض . [ پ َ گ ُ ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 18 هزارگزی شمال باختری بیرجند. دامنه معتدل ، دارای 120 تن سکنه . آب آنجا از قنات . محصول آنجا غلات و میوه جات و