حموکتلغتنامه دهخداحموکت . [ ] (اِخ ) نام شهری است در ترکستان : دهقانان از این ولایت بگریختندو بترکستان و طراز شهری بنا کردند و آنرا حموکت نام کردند از بهر آنکه دهقان بزرگ رئیس آن طایفه که از آنجا رفته بود وی را حموک نام بود. (تاریخ بخارا).
حماقتلغتنامه دهخداحماقت . [ ح َ ق َ ] (ع اِمص ) بلاهت . حمق . حماقة. گولی . بی عقلی . (غیاث از منتخب و کشف ) : این حماقت نه عجب باشد از آن ریش بزرگ هرکه را ریش بزرگ است خر وکوسه بود. ادیب .رجوع به حماقة شود.
حماقتدیکشنری فارسی به انگلیسیasininity, daftness, dumbness, fatuousness, folly, foolishness, idiocy, imbecility, inanity, insanity, lunacy, puerility, senselessness, silliness, simplicity, stupidity, tomfoolery
شیرکشورلغتنامه دهخداشیرکشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) ابن قراجورین . به نوشته ٔ صاحب کتاب خزاین العلوم مؤسس و بنیان گذار شهر بخارا.محل بخارا پیش از ساختن شهر آبگیر بود... مردم از هر سوی و از سوی ترکستان آمدند و این سرزمین را آباد کردند و در آن آب و درختان بسیار یافتند و شکارگاه بود و مردم نخست
مرسوملغتنامه دهخدامرسوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ)نعت مفعولی است از مصدر رَسم . رجوع به رسم شود. || منقوش . (یادداشت مرحوم دهخدا). مرتسم . || نشان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). داغدار. || آئین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رسم شده و معمول شده و مستعمل . (ناظم الاطباء). قاعده ٔ قرار