ضللغتنامه دهخداضل . [ ض َل ل / ض ُل ل ] (ع اِمص ) هلاکی . (منتهی الارب ). هلاک . (منتخب اللغات ). || گمراهی . قولهم : ضل بن ضل (بکسر و ضم اول در هر دو)؛یعنی او بسیار در پی ضلا
ظلدیکشنری عربی به فارسیسايه , حباب چراغ يا فانوس , اباژور , سايه بان , جاي سايه دار , اختلا ف جزءي , سايه رنگ , سايه دار کردن , سايه افکندن , تيره کردن , کم کردن , زير وبم کردن , ظل ,
ضَلَّفرهنگ واژگان قرآنگم کرد (عبارت "ضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُواْ يَفْتَرُونَ " یعنی : آنچه را همواره به دروغ شريك خدا انگاشته بودند [گم شده] از دستشان مىرود)
ضللدیکشنری عربی به فارسیراهنمايي غلط کردن , گمراه کردن , بد راهنمايي کردن , اطلا ع غير صحيح دادن , باشتباه انداختن , فريب دادن
ضلعدیکشنری عربی به فارسیدنده , تکه گوشت دنده دار , دنده دار کردن , گوشت دنده , هر چيز شبيه دنده , پشت بند زدن , مرز گذاشتن , نهر کندن , شيار دار کردن
ضَلَّفرهنگ واژگان قرآنگم کرد (عبارت "ضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُواْ يَفْتَرُونَ " یعنی : آنچه را همواره به دروغ شريك خدا انگاشته بودند [گم شده] از دستشان مىرود)
ضلاللغتنامه دهخداضلال . [ض َ ] (ع مص ) گمراه شدن . (تاج المصادر) (دهار) (زوزنی ). گمراه گشتن . بیراه شدن . (زوزنی ). || ضایع ماندن . (منتخب اللغات ). ضایع شدن . (دهار) (تاج المص