حجرالاسودلغتنامه دهخداحجرالاسود. [ ح َ ج َ رُل ْ اَس ْ وَ ] (اِخ )سنگی است سیاه رنگ که بر دیوار رکن کعبه منصوب است وحاجیان هنگام طواف کعبه تبرکاً لمس آن کنند. رجوع به کلمه ٔ حج شود.
حجرالاسودفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسنگ سیاهی که آن را به دیوار کعبه نصب کردهاند و حاجیان هنگام طواف کعبه آن را لمس میکنند.
حجرالیهودلغتنامه دهخداحجرالیهود. [ ح َج َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ جهودان . سنگ یهودا. حجر یهودی . زیتون بنی اسرائیل . سنگی است بشکل بلوط و مایل بسفیدی با خطوط متوازیة و در آب نر
حجرالاثدیلغتنامه دهخداحجرالاثدی . [ ح َ ج َ رُل ْ اَ دا ] (ع اِ مرکب ) حجرالاثداء. ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدس فی الخامسة، هو بعض الحجارة یقبض و یجفف و یجلو ظلمة البصر
حجرالازدلغتنامه دهخداحجرالازد. [ ح ُ رُل ْ اَ ] (اِخ ) قبیله ای است از ازد بیمن . و این قبیله از اولاد حجربن عمران بن عمربن عامرند و از آن قبیله است عبدالغنی حافظ و امام ابوجعفر طحا
حجرالاساکفةلغتنامه دهخداحجرالاساکفة. [ ح َ ج َ رُل ْ اَ ک ِ ف َ ] (ع اِ مرکب ) حجرلایتشنج . حجرلایتشیخ . سنگ کفش گران . سنگی است ملون بسرخی و زردی و سیاهی و شکسته ٔ او مایل بتیرگی و کب
حجرالاسفنجلغتنامه دهخداحجرالاسفنج . [ ح َ ج َ رُل ْ اِ ف َ ] (ع اِ مرکب ) حصی الاسفنج . سنگی است که در اسفنج یافت میشود و بهترین اوسفید صلب است . در اول گرم و در دوم خشک و مجفف بی لذع
رکنلغتنامه دهخدارکن . [ رُ ] (اِخ ) حجرالاسود. و منه فلمامسحوا الرکن حلوا و المراد المسح و الطواف و السعی و الحلق والا بمجرد مسحه لایحصل الحل . (منتهی الارب ).این برفراز آنکه ت
سنگ سیاهلغتنامه دهخداسنگ سیاه . [ س َ گ ِ ] (اِخ ) حجرالاسود. (شرفنامه ٔ منیری ) : بشب چون مردمک را جلوه گاه است که در کعبه محک سنگ سیاه است . حکیم زلالی (از آنندراج ).رجوع به حجرال
واثلةلغتنامه دهخداواثلة. [ ث ِ ل َ ] (اِخ ) لیثی بن عبداﷲبن عمیرالکنانی اللیثی که گفت من حجرالاسود را سفید دیدم . این حدیث را ابوموسی روایت کرده و گفته است حدیث بسیار عجیبی است .