حتفللغتنامه دهخداحتفل . [ ح ُ ف ُ ](ع اِ) بقیه ٔ شوربا یا اشکنه ٔ باقی زیر شوربا. دُردروغن . خرّه . || مال ردی و بلایه . || چرک زهدان . || فرومایگان از مردم . || ریزه های گوشت در بن دیگ . (منتهی الارب ).
حثفللغتنامه دهخداحثفل . [ ح ُ ف ُ ] (ع اِ) لغتی است در حُطفل در تمام معانی آن . || لغتی است در حتفل بفوقانی . بقیه ٔ شوربا یا اشکنه ٔ باقی زیر شوربا. || دردی روغن . خره . || مال بلایه . || چرک زهدان . || مردم فرومایه . || ریزه های گوشت در بن دیگ . (منتهی الارب ). || بترین طعام (؟). (در سه نسخ
اطفللغتنامه دهخدااطفل . [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) طفیلی تر.- امثال : اطفل من ذباب . اطفل من شیب علی الشباب .اطفل من لیل علی نهار .
عطفللغتنامه دهخداعطفل . [ ع َ ف َ ] (اِ) بیدمشک . (الفاظ الادویة).بهرامج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بیدمشک را گویند و آن بهار درخت نوعی از بید باشد. (برهان ). گفته اند صغوفراست و گفته اند بهرامج است که خلاف بلخی ، و به فارسی بیدمشک نامند. (مخزن الادویه ). رجوع به بیدمشک شود.
حثفللغتنامه دهخداحثفل . [ ح ُ ف ُ ] (ع اِ) لغتی است در حُطفل در تمام معانی آن . || لغتی است در حتفل بفوقانی . بقیه ٔ شوربا یا اشکنه ٔ باقی زیر شوربا. || دردی روغن . خره . || مال بلایه . || چرک زهدان . || مردم فرومایه . || ریزه های گوشت در بن دیگ . (منتهی الارب ). || بترین طعام (؟). (در سه نسخ
محتفللغتنامه دهخدامحتفل . [ م ُ ت َ ف َ ] (ع اِ) انجمن و گردآمدن گاه مردم . (منتهی الارب ). جای گرد آمدن . || هنگام گرد آمدن و انجمن کردن . (از ناظم الاطباء).
محتفللغتنامه دهخدامحتفل . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتفال . آنکه آراسته و زینت گرفته است . || گردآمده و فراهم شده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مردم گردآمده . (آنندراج ). || وادی بسیار پر شده از سیل . (از منتهی الارب ). رود پرآب . (ناظم الاطباء). || پیدا و هویدا و واضح . (از م
احتفلدیکشنری عربی به فارسیجشن گرفتن , عيدگرفتن , ايين (جشن ياعيدي را) نگاه داشتن , تقديس کردن , تجليل کردن